۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

دردِ دل‌ِ یک هم وطنِ خوزستانی



استان من ...
خوزستان شده جولانگاه هر کس و ناکس !!!
خاکمان را که بمباران شیمیایی کردند ! و هنوز به خاطرش بچه هایمان 4 انگشت زاییده می شوند !
پدران و برادران من برای این خاک سینه ها سپر کردند ...! مردند ! مرداندند ! اسیر شدند ! افسرده شدند ! یتیم شدند بچه های ههمسایه مان ...

ننه هایمان که هنوز دستانشان می لرزد از صدای بمب های جنگ و مادران شما در تهران برایتان قیمه و مرغ درست می کنند! خب نوش جانتان ...
که از جبر جغرافیایی دنیا ...
سهم ما اهواز و آبادان... شد و سهم شما تهران و اصفهان !!!

لوله ها سالهاست دارد پول نفت شهر من را - که پول ناله های درد شهر من را را به جیب و خیابان های شما دوستان و هموطنان تهرانی و اصفهانی و شیرازی می ریزند! و برای شما برج میلاد و ... می سازند و برای من خانه خرابه هایی که هنوز مین های خنثی نشده درشان هست و برادرم وقتی توپ اش می افتد آنجا با ترس! می رود توپ اش را می آورد و معلوم نیست کِی مین زیر پایش به هوا برود !

مسخره کنید ... بخندید ! ما جنوبیم !!!
لهجه داریم ! امکانات نداشتیم ! بدبختیم !
بخندید ... جک بسازید ...

آب کارون را که به خاطر شما اصفهانی های عزیز ! در سد گتوند شور کردند !
گرمای بالای 55 درجه تابستان هم که برای ما است ! نوش جانمان ...
و خدا هم که خاک را میراث پدریمان کرده خیلی وقت است! و دست از سر ما بر نمیدارد ...
و ما هم که هوا نه...، گرد و خاک تنفس می کنیم!
که دست آقایان درد نکند! که در تهران نشسته اند و از آلودگی هوای تهران برای ما می گویند در اخبار !!!

مبارک من باشد! انرژی هسته ایتان ! ولی ننه من آب پاک می خواهد که نان درست کند! نه چیز بیشتری ...
ما فقط یک جزیره می خواهیم به خدا ...
نه بیشتر !
یک قبرستان ... که درش آب باشد! نان باشد! کار باشد!
جنگ نباشد! مین نباشد! مرگ نباشد! بدبختی نباشد!
چیز زیادی است ؟؟؟ از کشوری که دم از این همه ادعا می زند ؟ به قول خودش برج میلاد دارد ؟؟؟

13 سال است که اهواز و آبادان به قول خودشان - قهرمان - آب شیرین ندارد! حتی نمی شود حمام کرد با آب آبادان ....
و ما همه! با خواهرها و برادرها ...
میمیریم...

برای پایتخت دود!
تهران!!!
مردم تهران سلامت باشند! ما خوزستانی ها که آدم نیستیم!!!
به مردم مشهد برسید مبادا امام رضایتان دلگیر شود !
اصفهان و شیراز یادتان نرود!

نفت زیر پای من ارزانی یک نفس آن ها باشد !!!
ما که آدم نیستیم ! جنوبی هستیم ... بدبختیم ... حتما حقمان است !!!

سهم من از ایرانی بودن چیست ؟ همـــین؟

من ایرانیِ ایران پرست... که دیگر پاسخی ندارم در جلوی جدایی طلبان این دیار پدری ام !
و حق هم دارند !!! به خــدا ...

تو کمکم کن! نگذار جدا کنند! من و تو را ... هموطنم

جایگاه بانوان در ایران باستان ...

نخستین پادشاه زن در ايران پوران‌دخت يگانه 

هنگامی‌که شیرویه و پسرش اردشیر درگذشتند، مردان و سران ساسانی از میان خاندان شاهی، هیچ مردی را نیافتند که به تخت سلطنت بنشانند پس دختر خسرو پرویز(پوران‌دخت) را بر تخت شاهي نشاندند.پوران‌دخت، سی‌امین شاهنشاه ساسانی كه به سال ۶۳۰ میلادی، بر تخت شاهنشاهي نشست نخستین زن ایرانی است که به سلطنت رسید. دوران سلطنت او برابر بود با پايان خلافت ابوبکر و آغاز خلافت عمر.  وي یکسال و چهار ماه پادشاه بیش از ۱۰ کشور آسیایی بود. در نسك‌هاي گوناگون او را زنی خردمند، عادل و نیکو سرشت دانسته‌اند که چون شاه شد در میان مردم عدل را گسترد.به گفته‌ي «محمد باقر وثوقی»، استاد تاریخ باستان دانشگاه تهران درباره‌ي شرایط آن دوران، برخلاف دوره‌ي حکومت هخامنشیان که جنسیت اهمیت زیادی نداشت، دوره‌ي حکومت ساسانیان دوره‌ي برتری مرد بر زن بود. در دوران هخامنشیان، سرپرست کارگاه‌های تخت‌جمشید، بیشتر زن بودند. عده‌ای از زنان دو برابر مردان حقوق می‌گرفتند. این زنان، مهندسان و طراحانی بودند که بهترین و زیباترین هنرها را در تخت جمشید آفریدند.حتا زنان در این دوره جیره‌ي زایمان می‌گرفتند. دوره ساسانی اما متفاوت از دوره‌ي هخامنشیان بود. در امپراتوری ساسانی، زن شخصیت حقوقی نداشت و فرد محسوب نمی‌شد. زن از هر نظر تحت سرپرستی کدخدای خانواده بود. در چنین شرایطی پوران‌دخت در تیسفون تاج بر سر گذاشت و بدون توجه به جنسیت خود، قدرت را بار دیگر به خاندان از هم پاشیده ساسانی بازگرداند.
پوران‌دخت با تمام آشفتگی‌ها و طرز فکرهایی که درباره‌ي زنان در آن‌زمان رواج داشت تصمیم گرفت تا اوضاع کشور را سر‌و‌سامان دهد. وی کارهای مفید زيادي انجام داد، نخست یک‌سال مالیات را بر مردم بخشید.صليبي كه مسيح بر آن جان داده بود و نزد عیسویان بسیار گرامی بود، به دست ایرانیان افتاده بود و آتش کینه‌ي عیسویان نسبت به ایرانیان شعله‌ور شد و به اين شوند جنگ‌های بسیاری ميان ایرانیان و رومی‌ها در گرفت. پوران‌دخت براي آرام كردن اوضاع و كشته نشدن بي‌جهت مردم با هراکلیوس، قیصر رم معاهده‌‌ي صلحی امضا کرد و صليب عيسامسيح را بديشان برگرداند كه مردم اورشليم با شادي جشني به اين سبب برپا كردند. اين خود نمودي از خردمندي و روحيه‌ي صلح‌طلبي پوران‌دخت بوده است.
وي به گاه پادشاهي گفت:« نیت خیر دارم و به عدالت فرمان می دهم. با مردم روش نيکو داشت و عدالت کرد و بگفت تا سکه‌ي نو زنند و پل‌ها را آباد کنند و باقیمانده‌ي خراج را بخشید و نامه‌ها نوشت و نیکخواهی خویش را با مردم در میان نهاد و از حال کشتگان خاندان خود سخن آورد و گفت امید دارد، خداوند به روزگار وی چندان رفاه بیارد و کارها چنان استوار باشد تا بدانند که کشور‌گیری و لشکر‌کشی و پیروزمندی و فتنه نشانی به شجاعت و تدبیر مردان نیست بلکه این همه از خداست و بفرمود تا اطاعت آرند و نیکخواهی کنند.»
وی زمانی که سپاهی برای جنگ با اعراب فرستاد در مداین بیمار شد و در همانجا درگذشت. بسیاری براين باورند كه؛ اگر پوران‌دخت زمان دیگری به حکومت می‌رسید کفایت و لیاقت بیشتری از خود نشان می‌داد.
فردوسي در مورد پوران‌دخت فرموده:
یکی دختری بود پوران بنام                    چو زن شاه شد کارها گشت خام
بزرگان برو گوهر افشاندند             برآن تخت شاهیش بنشاندند
چنین گفت پس دخت پوران که من      نخواهم پراگندن انجمن
کسی راکه درویش باشد ز گنج           توانگر کنم تا نماند به رنج
مبادا ز گیتی کسی مستمند             که از درد او بر من آید گزند
ز کشور کنم دور بدخواه را                  بر آیین شاهان کنم گاه را
 نگار پاكدل
ياري‌نامه‌ها:
 تاریخ بلعمی
 تاریخ طبری 
 شاهنامه‌ي فردوسي

20 دلیل برای نوشیدن آبجو ...

به  خاطر نتیجه تحقیقات روی آبجو و اثرات نوشیدن آن منتشر شده است.. این تحقیقات نشان می دهد که نوشیدن آبجو دست کم دارای 20 نکته مثبت می باشد. با هم آنها را مرور می کنیم.
 
1- آبجو، ضد سکته قلبی..
شانس سکته قلبی در کسانی که آبجو می نوشند بین 40 تا 60 درصد کمتر از کسانی است که لب به آبجو نمی زنند. نوشیدن نیم لیتر آبجو در روز میانگین این تحقیق می باشد.

 
2-آبجو، ضد لخته شدن خون.
مواد سازنده آبجو از شما در مقابل لخته شدن خون محافظت می کنند.
 
3- آبجو، ضد فشار خون.
نتیجه آخرین تحقیقات محققین هلندی و دانشگاه هاوارد ثابت می کند که نوشیدن مقدار کم آبجو فشار خون شما را تحت کنترل نگاه می دارد.
 
4- آبجو، ضد دیابت.
نوشیدن آبجو می تواند از دیابت جلوگیری کند. آبجو خورها بندرت دچار مرض قند می شوند...
 
5- آبجو، دوای حافظه.
آبجو می تواند حافظه را تقویت کند، کسانی که آبجو می نوشند، کمتر به بیماری آلزایمر مبتلا می شوند...
 
6- آبجو، محافظ استخوان.
آبجو تاثیر مثبت در استحکام استخوان ها داشته و از پوکی استخوان جلوگیری می کند.
 
7-آبجو، طولانی کننده عمر.
کسی که یک تا دو گیلاس آبجو در روز می نوشد، عمر طولانی تری خواهد داشت.
 
8- آبجو، ضد اسهال.
اسید و میکروب های آبجو مانع از فعالیت میکروب های بوجود آورنده دل پیجه و اسهال می شوند.
 
9- آبجو، ضد استرس.
محققین دانشگاه مونترال تائید کرده اند که چند گیلاس آبجو در روز فشار ناشی از کار و مشکلات روزانه را سبک می کند. کسانی که آبجو نمی نوشند بسیار بیشتر دچار استرس هستند.
 
10- آبجو ضد سنگ کلیه و مثانه.
محققین فنلاندی مدعی هستند که منیزیم آبجو شانس ابتلا به سنک کلیه را تا 40 درصد کاهش می دهد.
 
11- آبجو، داروی بی خوابی.
یک گیلاس آبجو در شب می تواند به جای قرض خواب آور عمل نماید.
 
12- آبجو ضد سرطان.
در آبجو عناصری وجود دارند که می توانند در رشد تومورهای سرطانی مانع ایجاد کنند.
 
13- آبجو، دوست پوست.
بعضی از ویتامین های آبجو از پوست محافظت کرده و برای سلامت آن مفید می باشند. آبجو پوست شما را شفاف و قابل انعطاف تر می کند.
 
14- آبجو ضد سرماخوردگی.
کسانی که آبجو گرم می نوشند دیرتر سرما می خورند. نوشیدن آبجوی گرم به جریان خون و نحوه تنفس کمک می کند..
 
15- آبجو، مفید برای خانم های حامله.
کمبود(Folic Acid) می تواند باعث زایمان زودرس و نارسایی های جنینی بشود. یک لیتر آبجو بیشتر از حد نیاز بدن به آن مواد را تامین می کند. "نوشیدن آبجوی بدون الکل در این مورد توصیه می شود".
 
16- آبجو، شربت اشتها.
گازکربنیک و الکل آبجو باعث تحریک اشتها می شوند.
 
17- آبجو، دوای ترش کردن معده.
مصرف یک لیتر و نیم آبجو در هفته سدی در مقابل باکتری هایی است که باعث ترش کردن معده می شوند.
 
18- آبجو، دافع تشنگی.
مواد آبجو کمک می کنند که تشنگی شما بهتر و سریعتر از نوشیدن آب رفع شود.
 
19- آبجو، کلید لاغری.
تحقیقات نشان می دهد، مردمی که یا اعتدال آبجو می نوشند، به نسبت کسانی که نمی نوشند کمتر دچار اضافه وزن می شوند. یک گیلاس آبجو کالری کمتری هم به نسبت یک گیلاس آب میوه دارد.
 
20- آبجو زیبا کننده مو.
مواد معدنی و ویتامین های آبجو از مو محافطت کرده و در زیبایی آن تاثیر میگذارند.
 
پس به سلامتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

نمره های دانشجویان بر اساس حجاب ...

جنتی : دانشجو نمره می‌خواهد مجبور است محجبه باشد... 


چرا آدم و حوا ایرانی بودند؟

چون


اول: آدم و حوا می تونستن هر میوه ای رو بخورن، اون همه موز و کیوی و توت فرنگی و نارنگی و پرتقال و انار و خیار، این وسط وقتی بهشون می گفتن یک کاری نکنید، مثلا سیب گاز نزنید، عدل رفتن همون سیب رو گاز زدن. غیر از یک ایرانی کی این همه لجبازی می کنه؟
 
دوم: " آدم" تنها کسی رو که "آدم" حساب می کرد خودش بود، به حوا هم اگر می گفتی برای چی با این مرد داری زندگی می کنی؟ می گفت: تو این دنیا جز این هیچ کس " آدم" نیست
 
سوم: تو بهشت لخت مادر زاد و بدون دردسر زندگی می کردن، اینقدر کارهای نامعقول کردن و خلاف مقررات کردند تا از بهشت بیرون شون کردند، حالا مانتو و شلوار و روسری و چادرمشکی سرشون می ذارن، تا دوباره برگردن بهشت
 
چهارم: تا وقتی دو نفر بودند، با هم مشکلی نداشتند، به محض اینکه سروکله " هابیل" و " قابیل" پیدا شد، فورا یکی شون شد اقلیتی، یکی اکثریتی، نمی تونستند بفهمند وقتی دوتا هستند، باید بطور مساوی همه چیز رو تقسیم کنند، هابیل به فکر انقلاب افتاد، قابیل به فکر کودتا، آخرش هم جناح قابیل اون یکی جناح هابیل رو از بین برد، بعد موند با قدرتی که به دست آورده چکار کنه
 
پنجم: کلا در بهشت یک قانون وجود داشت، نه سد معبر ممنوع بود، نه بالا رفتن از درخت غیرقانونی بود، نه حجاب اجباری بود، نه اذن پدر برای ازدواج ضروری بود، نه اگر اعتراضی می کردند دستگیر می شدند، هیچ ماده قانونی در قانون اساسی شون نبود، جز اینکه " نزدیک شدن به درخت سیب ممنوع می باشد"، همون ماده قانونی رو هم زیر پا گذاشتند
 
ششم: هابیل و قابیل با وجود اینکه همه چیزشان شبیه هم بود، ولی به هم حسودی می کردند، اختلاف هم که پیدا کردند، با وجود اینکه بلد بودند با هم حرف بزنند، ولی با هم گفتمان نمی کردند. موضوع اختلاف هم کاش طلا و پول و زن و شرط بندی سر بارسلونا و آ ث میلان بود، آنها بخاطر اینکه به خدا نزدیکتر بشوند به هم حسادت می کردند، آخرش هم قابیل بخاطر نزدیک شدن به خدا هابیل را کشت. کدام غیرایرانی برای نزدیک شدن به خدا برادر خودش را می کشه؟
 
هفتم: کلا آدم و حوا در زندگی شان یک جرم مرتکب شدند، بخاطر آن هم از بهشت بیرون شان انداختند، هم لخت مادر زاد ولشان کردند وسط زمین، آخرش هم تا وقتی آدم توبه نکرده بود، قبول نکردند که به حال خودشان آنها را بگذارند. تازه، حوا سیب را خورده بود، خدا آدم را مجبور کرد توبه کند، این هم یک دلیل دیگر که سیستم قضایی اش مثل ایران بود
 
هشتم: آدم تمام داروندارش یه برگ مو بود که وقتی می بست جلوش انگار شورت کلوین کلاین پوشیده، حوا هم یک برگ مو داشت که وقتی می پوشیدش انگار بیکینی گوچی پوشیده، کون لخت، بدون خونه، توی سرما و گرما، با یک مار، زیر یک درخت سیب زندگی می کردند، وقتی هم می گفتی اینجا چه جور جائیه، می گفتند بهشته
 

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

با گرامیداشتِ نام و یاد نیکِ رضا شاه بزرگ ...



مهم‌ترین خدمت رضا شاه به ایران و ایرانی ایجاد امنیت در مملکت بود که بدون آن هیچ اقدامی در هیچ کشوری مقدور نیست.

پیش از رضا شاه اصلا در کشور امنیتی وجود نداشت.

واقعا قانون جنگل حاکم بود و هر کس که دستش می‌رسید، مردم را می‌چاپید.

در سراسر کشور علاوه بر آخوندها که با ظلم و جور و غصب اموال دیگران و دخالت در همه‌ی امور دمار از روزگار همه درآورده بودند،

در هر قسمت روسای ایلات و عشایر حاکم مطلق بودند.
و چون راه عبور دیگری وجود نداشت، مردم مجبور بودند از راههایی که از کوهستان می‌گذشت، با الاغ و قاطر و اسب سفر کنند، یا کالاهای تجارتیشان را حمل کنند.

در منطقه‌ی نفوذ هر ایل چند گردنه وجود داشت که به وسیله نوکران خان اداره می‌شدند که اموال مردم را به غصب می‌بردند. البته اگر کسی کوچکترین مقاومتی می‌کرد، در جا کشته می‌شد.

از عواید اصلی این «سر گردنه گیری» دو قسمت به خان تعلق داشت و یک سوم هم به خود سر گردنه بگیر. این «حق» سر گردنه بگیر از حقوق مسلم و شناخته شده بود.

مثلا در بین بختیاریها هر «خانواده» از خوانین 6 گردنه در اختیار داشتند که پس از مردن خان بین وارثانش تقسیم می‌شدند.
این گردنه زدن در نقاطی معمول بود که هنوز به «دولت مرکزی» قائل بودند، منتهی گوش به حرف دولت نمی‌دادند.

تماما نقاطی بود که اصلا و عملا از کشور جدا شده بود و به دست دزدان و اشرار و طبق روش خودشان اداره می‌شدند. مثلا خوانین لرستان اصلا به دولت مرکزی اعتنایی نداشتند. شیخ خزعل در خوزستان تقریبا حکومتی مستقل تشکیل داده بود.

خلاصه امنیت در کشور به وضعی درآمده بود که اگر کسی می‌خواست به خوزستان برود، ناگزیر بود از راه کرمانشاه و قصر شیرین خود را به خاک کشور عراق برساند و از آنجا از طریق بصره به خوزستان برود.

راه مشهد در دست ترکمانان بود که هم اموال مردم را غارت می‌کردند و هم زن و بچه‌ی مسافرین را به اسارت می‌بردند. مسافرت به مشهد فقط ار طریق دریای مازندران امکان داشت.

مسافران با کشتیهای روسی خود را به خاک روسیه می‌رساندند و از آنجا به مشهد می‌رفتند. انچه گفته شد شمه‌ای از وضع راههای کشور در نقاط نسبتا دور از پایتخت بود.

ناامنی به جایی رسیده بود که نایب حسین کاشی فراش باشی فرمانداری کاشان که دیده بود مملکت هرج و مرج است، با پسرش ماشاالله خان عده‌ای را دور خود جمع کرده و تا پشت دروازه تهران و اصفهان به دزدی و شرارت مشغول بودند. چند مرتبه هم دولت اردوکشی کرد، ولی بی‌نتیجه. بالاخره دولت در مقام «آشتی» با نایب حسین برآمد و به او و پسرش القاب «سردار جنگ» و «سالار جنگ» داد و آنها را به عنوان «قره سوران» تعیین و حقوقی هم برایشان تعیین کرد. در واقع نایب حسین هم راهزنی می‌کرد و هم از دولت حقوق می‌گرفت. بالاخره هم در دولت وثوق الدوله به آنها تامین دادند. بعد دستگیرشان کردند و به دارشان آویختند.

-----------------------------------------------------------------

از کتاب یادداشتهای دیمی ، نوشته-یِ بانو : نادره-یِ افشاری

Reply With Quote

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

ما و دنیایمان و یک جهان دروغ و یک گله دروغگو !!!

(محمدرضا شاه پهلوی)

"مرا متهم کرده اند که می خواستم ایرانیان را، علیرغم خواست خودشان، خوشبخت کنم. واقعیت این است که من می خواستم ایرانیان را،... علیرغم خواست دشمنانشان، و علیرغم ائتلاف عوامل ویرانگر، به رفاه و خوشبختی برسانم، نه علیرغم میل و اراده خودشان. برای جلوگیری از توفیق من، غارتگران بین المللی، با مرتجع ترین عوامل مذهبی، و با آدمکشان حرفه ای ائتلاف کردند، و بدین ترتیب بود که اتحاد نامقدس و شوم سرخ و سیاه، برای نابودی ایران پا گرفت..."
---------------------------

"خاک بر سر اون مردمی کنن که در طول تمام این سالها نفهمیدن که فرقی ست بین جانی و عالم... حتی دنبال جانی رفتن، نماز خون شدن، ریش گذاشتن، برای اینکه صد تومن پول بگیرن، جهان میگذره، با صد تومن و بی صد تومن، برای من که ده سال دیگه بیشتر اینجا نیستم، ولی خیلی بده که آدم فاحشه مغزی باشه..."
(فریدون فرخزاد)
-----------------------
نویسنده و کوشنده ی فرهنگی. ایران گرفتار اهریمن الله و اهریمن آیین اسلام و اندیشه ی خانمان سوز آن زیر نام "جمهوری اسلامی" و ریشه دواندن آن در نهاد ایرانیان است!... رهایی از شوند ناخجسته ی کنونی در گرو چنگ اندازی به خودباوری و خردمداری و رهایی از خوی ها و منش های حکومتی است که در هستی ایرانیان رخنه کرده است!...
----------------

مراسم مسخره ی تشیج جنازه اسلامی فلانی بود؛ همه جمع شده بودند.
من نیز که با همه ی توانم از این مراسم مسخره ی اسلامی متنفرم، به حکم جبر و علی رغم خواستم به قبرستان رفتم!
نوبت به ادای نماز میت شد. نمی دانستم بخندم یا ...
به این همه خردباختگی، و این همه بیگانگی، در سرزمینم، سرزمین کهنم، ایران! و برای این همه سرخوردگی و از خودبیگانگی هم میهنم، ایرانی! که وقتی زاده می شود، در گوشش، بجای آرامش، صدای گوش خراش اذان عربی تلاوت می شود! آری، در پرده ی گوش کوچک مان؛ درست در بدو زایش!...
بخوان موذن!...
هرچه بلندتر و رساتر، صواب و عاقبت بخیریش بیشتر!...
این است لالایی سپیده دم تولدمان در ایران هزار و چهارسد سال زیر پرده ی اشغال!...

تازه، از این که جان سالم به در می بریم، نوبت به نهادن نام بر کودک بی نام و غریب در این غریبستان و اسلامستان می شود!...

دینمان که از پیش ناخواسته بر سراچه ی دل و مغزمان حک شده...
اسلام، شیعه ی دوازده تا امام، صد و بیست و چهارتا پیامبر! تو دینداری، تو مسلمانی، تو شیعه ای! این یک جبر است کودک!...
قرآن، صحیفه ی سجادیه، مفاتیح الجنان... بخوان این خزئولات را !

اما ناممان که ننگمان باد:

"وای من نذر کردم چون بچه ام روز بعثت و تولد فلان امام و بهمان پیامبر بدنیا اومده و بعدشم می خوایم مشرف بشیم مرقد امام رضا، اسمشو بذاریم غلامرضا، غلامحسین، عباس، فاطمه، خدیجه... کنیز رضا بشه..."

وقتی هم به قول بزرگترها، زیر سبیلمان سبز می شود و هوای زن گرفتن می کنیم، "آیه ی هم بستری شتر را یک آخوند از امت اسلام، به نام صیغه ی «اَنکَحتُ» یعنی من آخوند وکالت می دهم که شما دوتا با هم عمل جنسی شتر داشته باشید!... تلاوت می کند..." تا بفهیم که اسلام برای انسان و زن و زندگی و زیبایی، چقدر ارزش قائل است!!!!


این است که کیستی و چیستی و هستیمان به دست خودمان رغم نمی خورد؛

بر ما، به ما، در ما، نام و دینی نهاده می شود که متعلق به دشمنان ایران بوده و هست، به نامش گردن زده اند و دختران را به کنیزی و پسران به "غلام بچگی" برده اند...
و ما اینچنین در آغوش فرهنگ بیگانه، با داشته های فرهنگ بیگانه، از پستان های فرهنگ بیگانه زاده، پرورده، شیرنوشیده و هم آغوش می شویم!...

بزرگ می شویم، در حالی که در ذهن و ضمیرمان، حکومت و حاکمان فعلی هم خود را بدل برابر اصل از "حکومت نایب امام زمان" و "اسلام ناب محمدی" می نامند!

جوان می شویم، اما جوانی حس نمی کنیم!...
وجودمان پر از پرسش است...
به یک باره جرات می یابیم و تیشه بر ریشه و تبر بر تنه ی هر چه هست و نباید باشد می زنیم...
از اعتقاد تا نام
از آداب تا رسوم...
اینترنت اشغال شده،
کتاب های تحریف شده،
خانه و خانواده ی مسخ شده،
نمی تواند سد راهمان شود...

به یک باره بر همه چیز آب پاکی می ریزی و غسل تعمیدش می دهی!

نه به مسیحیت؛
به بی دینی،
به بی معنیی،
به پوچی محض،
به هیچ هیچ هیچ...
تا شاید بتوانی دوباره متولد شوی؛
دوباره جوانی آغاز کنی...
شاه و شاهنامه، و ملیت و هویتت را بشناسی؛
نامت را تغییر دهی؛
خود و خدا و خلق را نیز زیر گیوتین نقد و نقادی بنهی!...

و حالا، تازه برسی به تاریخ، تاریخ معاصر.

کتاب هایشان را ورق می زنی؛ درس هایشان، دبستانشان، دانشگاهشان، دبیرشان، استادشان...
همه یک چیز تلاوت می کنند!
همچون گوسفندنای که چوب چوپان در ماتحتشان فرورفته،
هرچه آنها می خواهند، برای گله نی نوازی می کنند:
"به به، چَه چَه"
"شاه، خون آشام است"!
"شیخ، امام زمان است"!
و این است آموزش و پرورش در ایران؛ برای ذهن و ضمیر بچه هایی که دل و مغزشان همچون تابلویی سفید آماده پذیرش همه چیز است!...

اما ما تسلیم نشدیم و نمی شویم.

به تاریخ معاصر آخوندی هم بی...لاخ نشان می دهیم.
برای ردّ و ارتدادش شمشیر می کشیم.
می رویم و به هر دری می زنیم:
کهنه-کتابی،
ورق-پاره ای،
فیلتر-شکنی،
نصایح پدر بزرگی،
پیری،
چیزی…
و خلاصه می بینیم که، نخیر:
دروغ خمیر مایه ی زهدان ایران فروشان کنونی و مردمان خو گرفته به آن شده است!...
و بر همه چیز دندان اعتراض می فشاریم!...

خلاصه، داشتم می گفتم که حرف توی حرف شد! کجا بودم؟ آهان:

مراسم اسلامی کفن و دفن میت:
نوبت نماز شد.
خودم را به شدت کنار کشیدم.
تا مگر راه خلاصی از خم و راست شدن در برابر اللهی که حالا می خواهد مرده را مورد عفو خود قرار بدهد و از گناهانش که شاید شامل سکس (یا دستکم تکانش آلت تناسلی او!)، نوشیدن مشروبات الکلی (یا دستکم یه پیک عرق سگی)، کفر گویی و شک در وجود الله و اسلام و... باشد، نجاتش دهد و از روی چوب پل صراط چوب کبریت مانند، همچون آکروباتی ماهر به سوی بهشت و حوری و پسر بچه های خوشگل به سلامت رد شود و دعایی هم در حق زنده ها کند که وی را با دعا و نماز و فاتحه یشان به سلامت راهی بهشت الله نموده اند!...
اما هر کار کردم نشد؛ و وقتی خیل نمازگزاران با هل دادن و مالیدن و ک...ن سُری مجبورت می کنند که بایستی، چاره ای دیگر برایت نمی ماند که گوسفند وار، در برابر میت بر زمین دَمَر خوابیده نماز ادا کنی!...

چشمانم پر از خنده می شود و به سختی میتوانم جلوی خنده ام رو نگه دارم؛ خوب، به قول شاعر: "خنده ی من از گریه ام تلخ تر است"! اما نمی شود که خندید در این جا! آن وقت یا میگویند این یارو یا دیوانه است، یا خصومت شخصی با میت داشته!!!

خلاصه، پیش خودم می گویم، در این چند دقیقه ی نماز، سری بالا بیاورم و به جای به جا آوردن نمازی که اصلا بلد نیستم کلماتش را ادا کنم، به دور و برم نگاهی کنم!
ببینم آیا فلک زده ی نامسلمانِ کافر ِ مشرکِ فسق و فجور-چی ِ قرمطی ِ رافضی... دیگری نیز همچون خودم هست یا نه!...

غرق این افکار و در حالی که خنده ام را با دو سه مشت خاک گورستان در هوا پخش از باد فرو می خورم!، نگاهم به جایی خیره می ماند. دهانم باز می شود، تا خنده هم از یادم برود و فقط هاج و واج بنگرم به آنچه می بینم!:

عجب!؟ این کیست؟! من این را می شناسم، اینک همان کمونیست دو آتیشه گذشته بوده که هنوز هم در رشادت رفاقت با رفقای توده ای و چپ و هر چه مشددتر ادا کردن "رفیق استالین" و "رفیق جان خسرو گلسرخی" و... مصمم تر است!
اوه، مای گاد! این اینجا چی می کند؟! مگر کمونیست هم نماز می خواند؟!...

خلاصه اینجاست که بی درنگ، به لطف میت بی نفس، یاد سخنان شادروان محمدرضا شاه می افتم، که گفت:

"اتحاد نامبارک سرخ و سیاه، چگونه مملکت را به باد یغما داد!..." و اسلام را این گونه از شبه جزیره ی عربستان و شبه ابیطالب، به گوشمان نزدیک تر کرد، از درون شکم مادر و نوزادی تا پیری و در گور!...

و باز یاد گفته های شادروان فریدون فرخزاد می افتم، که گفت:

"بعضی ها برای صد تومان بیشتر، ریش گذاشتند، نمازخوان شدند، پشت سر یک جانی ایستادند!..."

عجب دنیای کثیفی است؛ حالا دیگر اگه برای ویرانی ایرانمان، ورژن جدید آخوندهای اسلامی نیز بیرون بیایند که "بوی فرند و گریل فرند" داشته باشند و "پلی بوی و لزبین" باشند، تعجب نمی کنم.

چه برسد به این که یک کمونیست کنار یک اسلامیست، نماز میت به جا آورد!
بله، نازنین، این است حکایت امروز این زمین
و زمین چطور از یاد ببرد این همه فوق جانوران دروغگوی امروزش را...


نوشته: سروش سکوت

۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

گل به خودی در تیم ملی تاریخ و فرهنگ ایران ...

گل به خودی چیست؟!!!!

عده ای هستند که خود را مدافعان تاریخ یک ملت میخوانند و در دفاع از هویت تاریخیِ آن ملت، خود را پیشروتر از همگان میدانند. کار این افراد بسیار شبیه به "مدافعان" در تیم های فوتبال است. کسانی که بسیار متعصب هستند و گاه به ساق پای مهاجمین حریف هم رحم نمیکنند.

اما از آنجا که جذابیت فوتبال به «گل زدن» است، گاه بعضی ازین مدافعین، از آنجا که نمیتوانند همچون مهاجمین گل بزنند، ازین رو برای افتادن نام شان در دهان ها، دست به عمل زشتی میزنند!!!

««« گل به خودی »»»

آنها در مقامِ مدافعِ تیم، به تیمِ خود، "گل به خودی" میزنند! و این کار را با چنان مهارتی و خودمظلومگری انجام میدهند که گویا در دفاع از تیم شان، به تیم حریف گُل زده اند!

نمونه ی این افراد در تیم ملی تاریخ و فرهنگ ایران:

مش قاسم غیاث آبادی، صادق زشتکلام و ...
 

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

پرواز کـــن تا آرزو، زنجير را باور نکن ...



آزاد شو از بند خويش، زنجير را باور نکن
اکنون زمان زندگيست، تاخير را باور نکن

حرف از هياهو کم بزن، از آشتي ها دم بزن

از دشمني پرهيز کـن، شمشير را باور نکـن

خود را ضعيف و کم ندان، تنها در اين عالم ندان

تو شـــاهکـار خلــقتي، تحــــقير را بــاور نکـــن

بر روي بوم زندگي، هر چيز مي خواهي بکش

زيبا و زشتش پاي توست، تقــدير را باور نکــن

تصوير اگر زيبا نبود، نقاش خوبي نيستي

از نو دوباره رســم کن، تصوير را باور نکن

خالق تو را شاد آفريد، آزاد آزاد آفريد

پرواز کـــن تا آرزو، زنجير را باور نکن

وقتی‌ آدما به بیراهه میروند !!!

بدونِ شرح


از تیز بودنِ امام نقی‌ ...




روزی آخوندی بر منبری خطاب به مردم فریاد بر آورد، مردم به من وحی شده است که از امروز میتوانم به اذن خداوند بهشت را پیش فروش کنم.هر کس می‌خواهد بیاید و برای آخرتِ خود قطعه از بهشت را بخرد و با خیالی راحت در این دنیا هر کاری می‌خواهد بکند چون عاقبت به بهشت میرود.
عوام با علاقه‌ای هرچه تمامتر به خرید بهشت پرداختند.امام نقی‌ که دستِ این آخوندِ ملعون را خوانده بود در هیبت یکی‌ از همین عوام جلو رفت و فریاد بر آورد که‌ ای شیخ،من می‌خواهم جهنم را از تو بخرم،مبلغ را بگو تا تقدیم نمایم.آخوند که دید عجب خری به پستش خرده گفت همه جهنم را به تو میفروشم به یک درهم.نقی‌ هم سریع خریداری کرد و وقتی‌ سند را زدند به نامِ امام نقی‌،امام فریاد بر آورد که‌ ای مردم عوام ،من جهنم را خریداری نمودم و هیچ کس را در آنجا راه نخواهم داد دیگر احتیاجی‌ به خرید بهشت ندارید و پولتان را در جیبِ این آخوندِ شیاد مریزید. که عوام فریاد زدند یا نقی‌ ،جانمان به قربانت...

سخن بزرگمرد تاریخ ایران: بسی‌ رنج بردم در این سال سی‌ عجم زنده کردم بدین پارسی‌...

صدای نسل سوخته را با جان و دل‌ بشنوید

 

نه اسلام نه قرآن جانم فدای ایران ...

ایرانیان باید بدانند که کشور و آب و خاک میراث بزرگ پدران و مادران ما بوده است و مهمتر از هر تفکر مذهبی‌ و سیاسیت. میلیونها ایرانی‌ تا به امروز در طول هزاره‌ها جان داده اند تا ایران بماند. 

ایرانیان نگاه بان ایران باد
.
.
.

 

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

كاش حالا كه جنگ نيست و بناها بهانه‌اي براي ويراني ندارند، قدر آريا‌هاي هجرت نكرده را بدانيم.




كاش آفتاب تابان ژاپن با بچه‌هاي ايراني خوب تا كند؛ با آنها كه ميراث‌داران تير و تركش و توپ و تفنگ‌اند، آنها كه پدران‌شان زهر هجر چشيده‌اند و پسران‌شان غم غريبي و بي‌كسي خورده‌اند.
------------------------------------------------------------------------

1- طي روزهاي گذشته گزارش دعوت از يك بازيكن ايراني‌الاصل به اردوي تيم ملي ژاپن در محافل رسانه‌اي آسيايي خبرساز شد. آريا جسور 23 ساله كه در تيم توكيوي جي ليگ توپ مي‌زند، با اعلام آلبرتو زاكروني ايتاليايي يكي از 19 بازيكني خواهد بود كه تيم ملي اين كشور را در اردوي مهم تداركاتي تركيه و بازي دوستانه با آذربايجان در آستانه رقابت‌هاي مقدماتي جام‌جهاني همراهي مي‌كند. قطعا سرمربي اسبق ميلان ايتاليا، در پروسه دعوت از بازيكنان دورگه به اردوي تيم ملي اين كشور با موانع و مقاومت‌هاي كارلوس كرش مواجه نبوده است. اگر همتاي پرتغالي زاكروني روي نيمكت تيم ملي كشورمان ناچار است ناز ستاره‌هاي دومليتي‌اش را بكشد، فضاي اجتماعي حاكم بر ايران را براي آنها «بازتعريف» كند، يادشان بياورد اينجا به آن بدي‌‌ها هم كه مي‌گويند نيست، از اين طرف با فلان نهاد و ارگان و صاحبان فلان ديدگاه سليقه‌اي و تماميت خواهانه رايزني كند كه «خالكوبي داشتن جرم نيست» و تازه آخر سر جواب يك مربي به اصطلاح علم‌گرا مثل مجيد جلالي را بدهد كه «چرا به جاي پديده‌هايي كه من ساختم، از خارجي‌ها استفاده مي‌كني؟»، در عوض زاكروني با خيال راحت بازيكن واجد الشرايطي را كه بتواند به فوتبال ملي ژاپن كمك كند، به اردو فرا مي‌خواند؛ به ويژه با توجه به اين مزيت كه او حالا در همان جي ليگ توپ مي‌زند و سرمربي‌اش هم نيازي به جهانگردي براي استعداديابي ندارد.

2- آريا جسور كه حالا نامش بين ايراني‌ها سرزبان‌ها افتاده، البته تنها ستاره پارسي اين روزهاي آسمان ژاپن نيست. اخيرا خبرهاي جسته و گريخته‌ فراواني در مورد ديگر ايراني‌الاصل‌هاي جواني كه در حوزه‌هاي هنري، سياسي،‌ اجتماعي و ورزشي ژاپن رشد كرده‌اند و به سوپر استار تبديل شده‌اند به گوش مي‌رسد. آنها كه شايد مشهورترين‌شان «يو درويش» پرآوازه باشد؛ ايراني‌زاده 26 ساله‌اي كه يكي از ممتازترين ستاره‌هاي بيسبال اين كشور محسوب مي‌شود و حالا براساس قراردادي 60 ميليون دلاري براي تگزاس‌رنجرز آمريكا به ميدان مي‌رود. بچه‌هايي كه اين روزها نفر به نفر در سرزمين سامورايي‌ها ستاره مي‌شوند و رداي قهرماني به تن مي‌كنند، خيلي‌هاي‌شان يادگاران نسلي هستند كه در دهه 60 و اوايل دهه 70 از ايران بحران‌زده به سرزميني رفتند كه «صنعت» در آن، طفلي نوپا به شمار مي‌آمد و اميد و آرزو را كوپني نكرده بودند. پسران و دختران خوشنام امروز، فرزندان مردان گمنامي هستند كه كوچ را در سوداي كار به جان خريدند و غربت را به بهاي سرپناهي امن‌تر پذيرفتند. ادبيات اين دو نسل چقدر با هم توفير دارد؛ شب‌بيداري و ويزاي كار و مسافر قاچاقي و مهاجر جنگ‌زده 20 سال قبل، تبديل شد به استعداد نوشكفته و قهرمان ميلياردي و ستاره آينده‌دار و خبرنگار صاحب نفوذ. اين ره‌آورد نسلي بود كه يك روز در مسير خورشيد پي آباداني رفتند و امروز آبادگران انكارناپذير همان سرزمين‌اند.
3- كاش آفتاب تابان ژاپن با بچه‌هاي ايراني خوب تا كند؛ با آنها كه ميراث‌داران تير و تركش و توپ و تفنگ‌اند، آنها كه پدران‌شان زهر هجر چشيده‌اند و پسران‌شان غم غريبي و بي‌كسي خورده‌اند. كسي چه مي‌داند؟ چه‌بسا اگر اينجا هم امكانات بود، ثبات وجود داشت، آدم‌ها كمي بيشتر ديده مي‌شدند و پسرها سرباز به دنيا نمي‌آمدند، ورق حتي براي نسلي كه به چشم زايده‌ها و آفت جامعه ژاپن به آن نگاه مي‌شد هم برمي‌گشت. در اين شرايط شايد بزرگترين روياي آدم‌هاي زجركشيده آن روزها، زنده بيرون آمدن از پستوهاي تنگ و تاريك كشتي‌هاي باربري نمي‌شد و مجبور نمي‌شدند در نيمه‌شب خشمگين دريا، تا مقصد نفس‌هاي‌شان را روي نفتكش‌هاي غول‌پيكر بشمارند. بچه‌هايي كه اين روزها در ژاپن مدرسه مي‌روند، محترم شمرده مي‌شوند، زير نظر استعدادياب‌هاي باوجدان و كاركشته قرار دارند و طعم خوش «زندگي» را ذره ذره مي‌چشند، حتما مي‌دانند اگر ايران آن روزها سر سوزني از اين شرايط را داشت، هرگز جلوي عنوان شغلي پدران‌شان نمي‌نوشتند «مرده‌سوز» يا مجبور نمي‌شدند با والدين‌شان در ظرفشوي‌خانه‌هاي نمور و مرطوب رستوران‌هاي ژاپني ملاقات كنند. هيچ‌وقت هيچ‌كس افسوس استعدادهاي تباه شده را نخورد، به ويژه اگر اين قابليت‌ها در وجود آنهايي رو به زوال مي‌رفت كه مهاجر بودند، اما «مهاجم» به چشم مي‌آمدند.
4- ايران پر از آريايي‌هاي جسوري بود كه جسارت‌شان لاي چرخ‌دنده‌هاي يك جامعه خشونت‌زده و در حال گذار خرد شد. اكنون اما، نسل جديدي در آن سوي آب و آفتاب جان مي‌گيرد كه مي‌توان به آن افتخار كرد، نسلي كه تصوير حضور ايراني‌ها در ژاپن را تغيير مي‌دهد و نسلي كه خاطره جعل كردن كارت تلفن و مترو و شراكت شرورانه با ياكوزاها را تبديل به يك قاب بزرگ از گل و غرور و ستاره مي‌كند. كاش حالا كه جنگ نيست و بناها بهانه‌اي براي ويراني ندارند، قدر آريا‌هاي هجرت نكرده را بدانيم.

رسول بهروش

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

الگوى زن ايرانى وايران زمين اينان هستند ...

بانوان نامور تاریخ ایران زمین


یوتاب : سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند .
آرتمیز : نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد .

آتوسا : ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .
آرتادخت : وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید

آزرمی دخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .

آذرآناهید : ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان )

پرین : بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است .


زربانو : سردار جنگجوی ایرانی . دختر رستم و خواهر بانو گشسب . او در سوار کاری زبده بوده است که در نبردها دلاوری ها بسیاری از خود نشان داده است . تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال – آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده .

فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید

کاساندان : پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است .
گردآفرید : یکی دیگر از پهلونان سرزمین ایران . تاریخ از او به عنوان دختر گژدهم یاد میکند که بالباسی مردانه با سهراب زور آزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به نام زنی جنگجو و دلیر از سرزمین پاکان یادمیکند .

آریاتس : یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد . مورخین یونانی در چند جا نامی کوتاه از وی به میان آورده اند .


گردیه : بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست . ( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴

هلاله : پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها ۱+۲۷۴ یشتها ۲)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را “همایچهر آزاد” ( همای وهمون ) نیز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از “وهومن سپندداتان” بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است .

پوران دخت : شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود .

شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور – شهریار – فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند .

بانو گشنسب : دختر دیگر رستم – خواهر زربانوی دلیر . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است . یکی از مشهورترین حکایت های او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه ای نیز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پاریس و در کتابخانه ملی بریتانیاموجود است


Reply With Quote

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

جایِ مهرِ نماز کجاست ؟؟؟

به تمسخر گرفتنِ آخوند ری شهری توسط محمد حسینی

 جایِ مهرِ نماز کجاست ؟؟؟


سينما و تلويزيون ايران زن را چگونه مي‌بينند ...


مثانه ندارد.

نمی‌داند آرایشگاه چیست و محض رضای خدا یک ریمل هم داخل کیفش ندارد.

به حمام نمی‌رود.

در خانه با روسری راه می‌رود و می‌خوابد.

هرگز همسرش را لمس نمی‌کند، حتی اگر او سکته کرده باشد.

حتی به هنگام سیل و زلزله و آتش‌سوزی و انفجار و ریزش ساختمان و تسونامی روسری از ملاج‌اش کنده نمی‌شود.

هنگامی که همسرش به خانه برمی‌گردد، از داخل آشپزخانه سلام می‌کند و بوسیدن بلد نیست.

ناخن‌هایش از دو میلی‌متر بلندتر نمی‌شود.

همیشه جوراب کشی مشکی به پا دارد.

نمی‌داند استخر سونا و جکوزی چه جور جایی است.

با دیدن سوسک چنان می‌ترسد و می‌دود که گویی روح معمر قذافی را برهنه دیده است.

از وان حمام فقط برای شستن پرده و پتو استفاده می‌کند.

رقصیدن بلد نیست.

همیشه مانتو و روسری می‌خرد و مفهموم لباس زیر را نمی‌داند.

شب‌ها تنها داخل اتاق می‌خوابد و در را هم از داخل قفل می‌کند.

در خانه‌شان ماهواره ندارند.

بین شکم و گلویش مانند بدن آرنولد شوارتزنگر در فیلم «ترمیناتور ۲» صاف است و هیچ برجستگی ندارد.

تا به هر مشکلی برخورد می‌کند، به امامزاده صالح می‌رود.

فقط تاکسی دربستی سوار می‌شود و عقب می‌نشیند و بی‌صدا اشک می‌ریزد.

اگر در اتومبیل با شوهرش دعوایش شود وسط اتوبان پیاده می‌شود و شروع به دویدن بین خودروها می‌کند.

عاشق که می‌شود، با طرف به باغ سروهای پارک ساعی می‌رود.

تل و گل‌سر به هیچ دردش نمی‌خوره.

ماه به ماه هیچیش نمیشه!

فقط از راه استفراغ کردن متوجه حاملگی خود می‌شود و راه تشخیص دیگری وجود ندارد.

همیشه پیراهن مردانه XXXL به تن دارد.

تابلوجدید برای شناگران ...


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه

یک فرتور بسیار جالب و دیدنی‌ ... به عشقِ مادر

نتها کسی که وقتی شکمش رو لگد می زدم ازشدت شوق می خندید
مادر بود.

بیا گویم برایت داستانی که تا تأثیر چادر را بدانی ...

یکی از شاهکارهای ایرج میرزا


بیا گویم برایت داستانی که تا تأثیر چادر را بدانی

در ایامی که صاف و ساده بودم دم کریاسِ در استاده بودم

زنی بگذشت از آنجا با خش و فش مرا عرق النسا آمد به جنبش

ز زیر پیچه دیدم غبغبش را کمی از چانه قدری از لبش را

چنان کز گوشه ابر سیه فام کند یک قطعه از مّه عرض اندام

شدم نزد وی و کردم سلامی که دارم با تو از جایی پیامی

پری رو زین سخن قدری دو دل زیست که پیغام آور و پیغامده کیست

بدو گفتم که اندر شارع عام مناسب نیست شرح و بسط پیغام


تو دانی هر مقالی را مقامیست برای هر پیامی احترامیست

قدم بگذار در دالان خانه به رقص آر از شعف بنیان خانه

پریوش رفت تا گوید چه و چون منش بستم زبان با مکر و افسون


سماجت کردم و اصرار کردم بفرمایید را تکرار کردم

به دستاویز آن پیغام واهی به دالان بردمش خواهی نخواهی


چو در دالان هم آمد شد فزون بود اتاق جنب دالان بردمش زود


نشست آنجا به صد ناز و چم و خم گرفته روی خود را سخت و محکم

شگفت افسانه ای آغاز کردم در صحبت به رویش باز کردم

گهی از زن سخن کردم، گه از مرد گهی کان زن به مرد خود چه‌ها کرد


سخن را گه ز خسرو دادم آیین گهی از بی‌وفایی‌های شیرین

گه از آلمان بر او خواندم، گه از روم ولی مطلب از اول بود معلوم

مرا دل در هوای جستن کام پریرو در خیال شرح پیغام

به نرمی گفتمش کای یار دمساز بیا این پیچه را از رخ برانداز

چرا باید تو رخ از من بپوشی مگر من گربه می باشم تو موشی؟


من و تو هر دو انسانیم آخر به خلقت هر دو یکسانیم آخر

بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین تو هم مثل منی ای جان شیرین

ترا کان روی زیبا آفریدند برای دیده‌ی ما آفریدند

به باغ جان ریاحینند نسوان به جای ورد و نسرینند نسوان

چه کم گردد ز لطف عارض گل که بر وی بنگرد بیچاره بلبل

کجا شیرینی از شکر شود دور پرد گر دور او صد بار زنبور


چه بیش و کم شود از پرتو شمع که بر یک شخص تابد یا به یک جمع

اگر پروانه‌ای بر گل نشیند گل از پروانه آسیبی نبیند

پریرو زین سخن بی حد برآشفت زجا برجست و با تندی به من گفت

که من صورت به نامحرم کنم باز؟ برو این حرف ها را دور انداز

چه لوطی ها در این شهرند، واه واه خدایا دور کن، الله الله


به من گوید که چادر واکن از سر چه پرروییست این، الله اکبر

جهنم شو مگر من جند... باشم که پیش غیر بی روبنده باشم


از ین بازی همین بود آرزویت که روی من ببینی؟ تف به رویت

الهی من نبینم خیر شوهر اگر رو واکنم بر غیر شوهر

برو گم شو عجب بی‌‌چشم و رویی چه رو داری که با من همچو گویی


برادر شوهر من آرزو داشت که رویم را ببیند، شوم نگذاشت


من از زنهای تهرانی نباشم از آنهایی که می‌دانی نباشم

برو این دام بر مرغ دگر نه نصیحت را به مادر خواهرت ده


چو عنقا را بلند است آشیانه قناعت کن به تخم مرغ خانه

کنی گر قطعه قطعه بندم از بند نیفتد روی من بیرون ز روبند

چرا یک ذره در چشمت حیا نیست؟ به سختی مثل رویت سنگ پا نیست؟

چه می‌گویی مگر دیوانه هستی؟ گمان دارم عرق خوردی و مستی

عجب گیر خری افتادم امروز به چنگ الپری افتادم امروز

عجب برگشته اوضاع زمانه نمانده از مسلمانی نشانه

نمی‌دانی نظر بازی گناهست ز ما تا قبر چار انگشت راه است؟

تو می‌گویی قیامت هم شلوغ است؟ تمام حرف مل...ها دروغ است؟

تمام مجت...ها حرف مفتند؟ همه بی‌غیرت و گردن کلفتند؟

برو یک روز بنشین پای منبر مسائل بشنو از مل.. منبر

شب اول که ماتحتت درآید سر قبرت نکیر و منکر آید

چنان کوبد به مغزت توی مرقد که می‌رینی به سنگ روی مرقد

غرض، آنقدر گفت از دین و ایمان که از گُه خوردنم گشتم پشیمان

چو این دیدم لب از گفتار بستم نشاندم باز و پهلویش نشستم


گشودم لب به عرض بی‌گناهی نمودم از خطاها عذر خواهی

مکرر گفتمش با مد و تشدید که گه خوردم، غلط کردم، ببخشید

دو ظرف آجیل آوردم ز تالار خوراندم یک دو بادامش به اصرار

دوباره آهنش را نرم کردم سرش را رفته رفته گرم کردم

دگر اسم حجاب اصلاَ نبردم ولی آهسته بازویش فشردم


یقینم بود کز رفتارم اینبار بغرد همچو شیر ماده در غار

جهد بر روی و منکوبم نماید به زیر خویش کُ.. کوبم نماید


بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را لب بام آورد همسایه‌ام را

سر و کارم دگر با لنگه کفش است تنم از لنگه کفش اینک بنفش است

ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار تحاشی می‌کند، اما نه بسیار

تغییر می‌کند اما به گرمی تشدد می‌کند لیکن به نرمی

از آن جوش و تغییر‌ها که دیدم به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم

شد آن دشنام‌های سخت و سنگین مبدل بر « جوان آرام بنشین»

چو دیدم خیر، بند لیفه سست است به دل گفتم که کار ما درست است


گشادم دست بر آن یار زیبا چو مل... بر پلو مومن به حلوا

چو گل افکندمش بر روی قالی دویدم زی اسافل از اعالی


چنان از حول گشتم دستپاچه که دستم رفت از پاجین به پاچه

ازو جفتک زدن از من تپیدن ازو پُر گفتن از من کم شنیدن

دو دست او همه بر پیچه اش بود دو دست بنده در ماهیچه اش بود

بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر

به زحمت جوف لنگش جا نمودم در رحمت بروی خود گشودم

کُسی چون غنچه دیدم نوشکفته گلی چون نرگس اما نیمه خفته

برونش لیموی خوش بوی شیراز درون خرمای شهد آلود اهواز

کُ... بشاش تر از روی مؤمن منزه تر ز خلق و خوی مؤمن

کُ... هرگز ندیده روی نوره دهن پر آب کن مانند غوره

کُ... برعکس کُ.. های دگر تنگ که با کی..م ز تنگی می کند جنگ

به ضرب و زور بر وی بند کردم جماعی چون نبات و قند کردم

سرش چون رفت، خانم نیز واداد تمامش را چو دل در سینه جا داد

بلی ک..ر است و چیز خوش خوراکست ز عشق اوست کاین کُ... سینه چاکست


ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود از اول ته به آخر چهره نگشود

دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم که چیزی ناید از مستوریش کم

چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه « حرامت باد» گفت و زد به کوچه

حجاب زن که نادان شد چنین است زن مستوره‌ی محجوبه این است

به کُ... دادن همانا وقع نگذاشت که با روگیری الفت بیشتر داشت

بلی شرم و حیا در چشم باشد چو بستی چشم باقی پشم باشد

اگر زن را بیاموزند ناموس زند بی‌پرده بر بام فلک کوس

به مستوری اگر بی‌پرده باشد همان بهتر که خود بی‌پرده باشد

برون آیند و با مردان بجوشند به تهذیب خصال خود بکوشند

چو زن تعلیم دید و دانش آموخت رواق جان به نور بینش افروخت

به هیچ افسون ز عصمت برنگردد به دریا گر بیفتد تر نگردد

چو خور بر عالمی پرتو فشاند ولی خود از تعرض دور ماند

زن رفته « کولژ» دیده « فاکولته» اگر آید به پیش تو « دکولته »


چو در وی عفت و آزرم بینی تو هم در وی به چشم شرم بینی


تمنای غلط از وی محال است خیال بد در او کردن خیال است

برو ای مرد فکر زندگی کن نه ای خر، ترک این خربندگی کن

برون کن از سر نحست خرافات بجنب از جا، فی التأخیر آفات

گرفتم من که این دنیا بهشت است بهشتی حور در لفافه زشت است

اگر زن نیست عشق اندر میان نیست جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست

به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟ که توی بقچه و چادر نمازی؟

تو مرآت جمال ذوالجلالی چرا مانند شلغم در جوالی؟

سر و ته بسته چون در کوچه آیی تو خانم جان نه، بادمجان مایی

بدان خوبی در این چادر کریهی به هر چیزی بجز انسان شبیهی

کجا فرمود پیغمبر به قرآن که باید زن شود غول بیابان

کدامست آن حدیث و آن خبر کو که باید زن کند خود را چو لولو

تو باید زینت از مردان بپوشی نه بر مردان کنی زینت فروشی

چنین کز پای تا سر در حریری زنی آتش به جان، آتش نگیری

به پا پوتین و در سر چادر فاق نمایی طاقت بی‌طاقتان تاق

بیندازی گل و گلزار بیرون ز کیف و دستکش دل ها کنی خون

شود محشر که خانم رو گرفته تعالی الله از آن رو کو گرفته

پیمبر آنچه فرمودست آن کن نه زینت فاش و نه صورت نهان کن

حجاب دست و صورت خود یقین است که ضد نص قرآن مبین است

به عصمت نیست مربوط این طریقه چه ربطی گوز دارد با شقیقه

مگر نه در دهات و بین ایلات همه روباز باشند این جمیلات

چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟ رواج عشوه در بازارشان نیست؟

زنان در شهر‌ها چادر نشینند ولی چادر نشینان غیر اینند

در اقطار دگر زن یار مرد است در این محنت سرا سربار مرد است

به هر جا زن بود هم پیشه با مرد در اینجا مرد باید جان کند فرد

تو ای با مشک و گل همسنگ و همرنگ نمی‌گردد در این چادر دلت تنگ؟

نه آخر غنچه در سیر تکامل شود از پرده بیرون تا شود گل

تو هم دستی بزن این پرده بردار کمال خود به عالم کن نمودار

تو هم این پرده از رخ دور می‌کن در و دیوار را پر نور می کن

فدای آن سر و آن سینه باز که هم عصمت درو جمعست هم ناز