۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

شخصیت شناسی از روی گروه خونی

                                                          خون، رمز سلامت و تندرستی است، خون به تمام سلول های بدن، اعضاء و اندام ها غذا می رساند. خون وسیله دفاعی بسیار ارزشمند در برابر هجوم میکروب ها به بدن است. خون نمایشگر و نشان دهنده وضعیت درونی ماست. وقتی انسان به بیماری ای دچار می شود در خون تغییرات زیادی ظاهر می شود و پزشکان با آزمایش خون و یافتن این تغییرات به میکروبی که انسان را مورد حمله قرار داده است پی می برند. یعنی از طریق خون و آزمایش آن می توان دریافت که بدن سالم است یا نه!

شاید باور نکنید که شخصیت افراد به گروه خونی آنها بستگی داشته باشد. اصولا افراد هر گروه خونی دارای خوی، عادت، رفتار، کردار و شخصیت خاص خود هستند. به نظر می رسد که در طی اعصار به تدریج این حالات و عوامل مربوط به ساختمان درونی و فکری انسان در ژن های بدن ذخیره شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در تاریخ پزشکی آمده است فرزندانی که به محض تولد از مادر خود جدا شده و به نقاط دوردستی برده شده اند ولی بعد از سی یا چهل سال این مادر و فرزند در کنار هم قرار گرفته اند، ملاحظه شده که بسیاری از صفات از مادر به فرزند منتقل شده و تعداد زیادی از خصایص مربوط به شخصیت مادر در فرزند خودنمایی می کرده است. یعنی محیط نتوانسته است این خصوصیات را در فرزند تغییر دهد. آنچه مسلم است گروه خونی، در ساخت شخصیت ما نقش بسیار موثری دارد و این مسئله برای دانشمندان و محققین روشن شده است.

• ویژگیهای شخصیتی گروه خونی A

از خواص مهم افراد گروه خونی A آن است که از خوردن سبزی لذت می برند و دارای دستگاه هاضمه بسیار ظریفی می باشند. سیستم دفاعی آنان با جایی که در آن زندگی می کنند خوب همسانی پیدا می کند. در برابر حوادث روحی مثل استرس ها و ناراحتی های فکری با آرام کردن درون خود خوب مقاومت می نمایند و افرادی فعال و سازنده به شمار می روند. افراد این گروه در معرض ابتلا به استرس ها قرار دارند و بهترین راه درمان استرس در افراد این گروه استفاده از ورزش یوگا است. به طور کلی ورزش های سبک برای افراد این گروه بسیار مفید است. افراد این گروه به خوبی می توانند در جوامع پر جمعیت و بزرگ زندگی کنند و به طور کلی آنها افرادی هستند که تابع قانون، منظم و شایسته هستند. احترام دیگران را رعایت می کنند و از خود خاطره خوبی در سایر افراد باقی می گذارند. نخستین افراد این گروه از بدو پیدایش انسان در کره زمین افرادی باهوش، حساس و باشوق بودند و قادر بودند با حوادث محیط خود مبارزه کنند. این افراد می توانند در مواقع حساس به خوبی تصمیم بگیرند و خوب و صحیح عمل کنند. همچنین آنها قادرند که در مواقع سخت، اضطراب و هیجان خود را به خوبی کنترل کنند. اما وقتی هیجان و ناراحتی آنها از حدی فراتر رود این افراد منفجر می شوند. افراد این گروه نمی توانند برای کارهایی که به مدیریت دقیق نیاز دارد نامزدهای مناسبی باشند در حالی که افراد گروه O دارای این صلاحیت می باشند.



• ویژگیهای شخصیتی گروه خونی B

افراد گروه B در برابر برخورد با حوادث می توانند بلافاصله تغییر وضع داده و خود را با شرایط زمان و مکان هم آهنگ کنند. این سخن به آن معنا نیست که در فکر خود پابرجا نیستند بلکه منظور آن است که می توانند با هر تغییری هماهنگ شده و خود را از برخورد با مشکلات در امان نگه دارند. افراد گروه B قادرند در مقابل بسیاری از بیماری های شایع مقاومت و پایداری کنند. حتی اگر بیماری های قلبی و سرطانی هم بگیرند باز هم عمر بیشتری می توانند داشته باشند. این افراد در مقابل بیماری ها مقاومت بیشتری نشان می دهند و کمتر از سایر گروه ها بیمار می شوند. کارهای روزمره را با نهایت دقت و نظم انجام می دهند. بهره وری از ورزش و خوردن غذای فراوان برایشان مفید است. شرایط زندگی برای این افراد راحت تر است. کمتر دچار برخوردهای ناراحت کننده می شوند. به خوبی می توانند نظرات دیگران را درک کنند. 30 تا 40 درصد از میلیونرها دارای گروه خونی B هستند. بسیاری از مدیران و اشخاص سطح بالا در جهان گروه خونی B دارند. افراد این گروه دارای تعادل چشمگیر و هماهنگی اعمال بدن هستند. انرژی های مختلفی که در بدن آنها وجود دارد موافق و موازی هم می باشند و به همین جهت این افراد کمتر دچار بیماری می شوند. خواص گروه خونی B داشتن زندگی منظم و آرام است.

• ویژگیهای شخصیتی گروه خونی AB

وجه مشخصه این گروه همراه شدن خواص گروه A وB با هم است. قابلیت تغییر شرایط بدنی با تغییر یافتن عوامل خارجی را داشته، دستگاه هاضمه حساس و ضعیفی دارند. سیستم دفاعی آنها مقاومت کمی دارد و می توانند با استفاده از ورزش به استرس ها و ناراحتی های محیطی پاسخ دهند. خلاقیت در این افراد وجود دارد. آنها در همان مراحل اولیه استرس به آن جواب می دهند و آن را از سر می گذرانند. در افراد این گروه عشق به معنای واقعی وجود دارد. این افراد، مهربان خوش خلق، خلاق و آرام هستند. میل به نصیحت کردن و راهنمایی مردم در آنها زیاد است و بسیاری از آنها هر کاری که از دستشان برمی آید برای کمک به دیگران انجام می دهند. سیستم دفاعی آنها ضعیف بوده و در برابر میکروب ها و ویروس ها از خود مقاومت زیادی بروز نمی دهند. افراد گروه AB به خاطر حسن نیت فراوان و خوش قلبی، همیشه خیر و خوبی مردم را می خواهند و همه را به صلح و آرامش دعوت می کنند. بسیاری از درمانگرها و کسانی که روی انرژی درمانی کار می کنند دارای گروه خونی AB می باشند.


• ویژگیهای شخصیتی گروه خونی O

افراد این گروه دارای ژنی در بدن هستند که به آنها قدرت تحمل مصائب، اعتماد به نفس، شهامت و خوش بینی می بخشد. افراد این گروه خود را باور دارند و به خود اهمیت فراوان می دهند. علت این امر آن است که گروه O قدیمی ترین گروه خونی افراد جهان است و اجداد این گروه به ورزش، شکار، حمله به حیوانات و مقاومت در برابر مشکلات عادت داشته اند و این عادت به افراد بعدی این گروه منتقل شده است. به هر حال افراد این گروه خونی، افرادی مصمم، کوشا، جدی، قاطع و پابرجا هستند. رک و صریح نظراتشان را بیان می کنند. می توانند از جزئیات براحتی صرفه نظر کنند. غالباً از رهبری کردن خوششان می آید و معمولاً از قدرت تمرکز خوبی برخوردارند. و اگر تحقیق کنید خواهید دید که بسیاری از سیاستمداران فعلی جهان در گروه خونی O قرار دارند.

توصیه های یک پلیس... براي امنيت شخصي...

1- قویترین قسمت بدن شما آرنجتان  میباشد...
در صورتیکه به اندازه کافی به شخصی نزدیک هستید که بتوانید از آرنجتان استفاده نمایید، این کار را انجام دهید...
2- در صورتیکه دزدی از شما کیف پولتان را خواست، آن را به او تحویل ندهید
کیف را به سمتی دور، ترجیحا در حیاط منزل مجاور پرتاب کنید...
ممکن است این شانس وجود داشته باشد که دزد به کیف شما بیش از خود شما علاقه نشان دهد و به سمت کیف برود در این لحظه شما فرار کنید...
3- در صورتیکه شما را داخل صندوق ماشین انداخته اند چراغ های عقب را در آورید...
و دستتان را از سوراخ بیرون برده، دیوانه وار آن را تکان دهید راننده شما را نمیبیند،...
 اما سایرین میبینند. این کار جان افرادی ر نجات داده است...
4-  خانم ها معمولا عادت دارند که هنگامیکه پس از خرید یا کار وارد اتومبیل خود می شوند...
در آن بنشینند و کارهای دیگر انجام دهند ممکن است کسی شما را زیر نظر داشته باشد...
و در یک فرصت مناسب از در سمت پیاده رو وارد اتومبیل شده اسلحه یا چاقویی را به طرف شما بگیرد و به شما گوید که به کجا بروید و حوادث ناگوار بعدی به وقوع بپیوندد.
به محض اینکه وارد خودرو شدید، درها را قفل کرده و محل را ترک کنید اگر هنگامیکه سوار خودرو شدید،...
شخص دیگری نیز در اتومبیل بود و اسلحه ای را به سمت شما نشانه رفت متوقف نشوید...
تکرار میکنم اتومبیل خود را متوقف نکنید به جای ترمز کردن،...
پای خود را بر روی گاز فشار دهید و با سرعت به چیزی بکوبانید که ماشین خرد شود ...
كمربند ايمني و يا کیسه هوا جان شما را نجات خواهد داد...
و اگر دزد دیگری در صندلی عقب نشسته باشد به محض برخورد ماشين با مانع...فرار کنید،
كه فرار كردن بهتر از این است جسد شما را در جایی پیدا كنند...
5- چند نکته هنگام سوار شدن به ماشین در یک پارکینگ مسقف یا سرپوشیده:
حواس خود را جمع کنید. اطراف خود، درون ماشین و صندلی عقب را نگاه کنید ...
زمین سمت پیاده رو را نگاه کنید... اگر ماشین شما در کنار یک ون بزرگ پارک است...
از در سمت پیاده رو سوار اتومبیل شوید بیشتر قاتل های زنجیره ای
قربانیان خود را در حالیکه می خواهند سوار ماشین شوند به داخل ون میکشند...
به ماشینی که در سمت خیابان و یا پیاده رو، نزدیک ماشین شما پارک است نگاه کنید...
اگر مردی تنها در صندلی ای که نزدیک ماشین شما است، نشسته است به عقب برگردید و با یک نگهبان یا پلیس به ماشین خود نزدیک شده و سوار شوید...
6- همیشه از آسانسور به جای پله استفاده نمایید...
راه پله ها مکان هایی ترسناک برای تنها بودن هستند و بخصوص در شب مکان های خوبی برای انجام جنایت و زورگیری می باشند...
7- در صورتیکه شخصی اسلحه دارد و شما از او فاصله بيش از سه متر دارید يقينا بهتر است كه بدوید...
شخص مهاجم فقط مي تواند بدون دقت به شما شلیک کند ...
در حالیکه شما یک هدف متحرک هستید، احتمال اینکه تیر به شما بخورد 4 درصد است...
و همچنین به احتمال زياد محلی از بدن که مورد اصابت گلوله قرار میگیرد، یکی از اعضاي حیاتی بدن شما نیست... ترجیحا به صورت زیک زاگ بدوید...
 8- خانم ها معمولا تلاش می کنند که عاطفي و دلسوز و شفیق باشند ...
اينطور زنانه و لطيف كه تابحال رفتار داشته ايد و با اين شرايط خاص متفاوت برخورد كنيد...!
براي همه كس اينطور نرم رفتار كردن اشتباه است و دیگر بس است...!!!  
 این رفتار ملايم ممکن است به شما صدمه زده و یا حتی به کشته شدنتان منجر شود...
 رهبر باندی که یک قاتل بود و قتل های زنجیره ای انجام میداد مردی خوش تیب و با سواد بود. از حس شفقت زنان سوء استفاده میکرد : با عصایی در دست لنگان لنگان راه میرفت و برای سوار شدن به اتومبیل خود درخواست کمک میکرد...
9- نکته امنیتی دیگر:
شخصی به من گفت که دوستش صدای گریه یک بچه را شب هنگام در راهرو آپارتمان شنیده است...
 و بدلیل اینکه دیر وقت بوده به پلیس زنگ زده است... او فکر میکرد که این عجیب است...
پلیس به او گفت: هرکاری که میکنی، در را باز نکن... زن گفت که این مانند صدای یک بچه است که انگاراز پنجره به بیرون خزیده و ممکن است وارد خیابان شود... او نگران بچه است...
پلیس گفت، یکی از واحدهای اعزامی ما در راه است... هر کاری که میکنی، در را باز نکن!...
پلیس به او گفت که آنها فکر میکنند که یک قاتل قتل های زنجیره ای صدای یک بچه را ضبط کرده است و با استفاده از آن زنان را با فکر اینکه کسی یک بچه آنجا گذارده است، به بیرون از خانه میکشاند...
او گفت که آنها هنوز این موضوع را تایید نکرده اند. اما تعداد زیادی خانم تماس گرفته و میگویند هنگامیکه شب هنگام در خانه تنها بوده اند، صدای گریه یک بچه را از بیرون در میشنوند...
10-       اگر صدای چکه آب از شیرهای بیرون خانه در نیمه شب شنیدید...
هرگز از منزل خارج نشوید و با تماس، از همسایه های خود کمک بگیرید..

کلیپ شماره 95 هالو - ترسوها - -

ترسوها
 

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید - - - گرگهای شکل انسان گورتان را گم کنید


ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید
گرگ های شکل انسان گورتان را گم کنید
از هزار و چار صد سال آتش و جهل و جنون
آمدید اینجا چکار هان ، گورتان را گم کنید
توی زندانهایتان حکم تجاوز می دهید
طبق شرع و نص قرآن ، گورتان را گم کنید
کودکان را در خیابان تیرباران کرده اید
مرگ بادا بر شمایان گورتان را گم کنید
جمع کنید این کاسه ها و کوزه ها را جمع کنید
ای پلیدان ، نفت خواران گورتان را گم کنید
در کدام آیین زنان حامله را کشته اند
تخم جن های مسلمان گورتان را گم کنید
ای سیه رویان قاتل ، پشکل مشتی اراذل
قاتلان ای چارپایان گورتان را گم کنید
روی منبر گند خوکان آن دهانهاتان دهد
مرده خواران ، روضه خوانان ، گورتان را گم کنید
بر لب و دندانتان خون کبوترهای ماست
ای عبا عمامه داران گورتان را گم کنید
گورهای دسته جمعی ، خاورانها ساختید
پست تر از هر چه حیوان گورتان را گم کنید
تف بر آن دینی که زن را سنگباران می کند
ای کثافت های دوران گورتان را گم کنید
*****
ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید
گرگهای شکل انسان گورتان را گم کنید


رستاخیز ایران

زمان صحیح آب خوردن،




  دو لیوان آب -- بعد از بیداری -- کمک می کند به فعال کردن ارگان های داخلی    یک لیوان آب -- 30 دقیقه قبل از غذا -- هضم راحت غذا   یک لیوان آب -- قبل از گرفتن حمام -- کمک می کند به کاهش فشار خون    یک لیوان آب -- قبل از خواب -- به منظور جلوگیری از سکته مغزی یا حمله قلبی


یک سنت پلید: تن‌فروشی به نام دین در هند

در گذشته در هند خانواده‌ها به خاطر اعتقادات دینی دختران خود را به روسپی‌گری وا می‌داشتند. امروزه به خاطر رواج فقر و محرومیت، این سنت دیرین به اشکال دیگری در هند ادامه دارد و زمینه‌ای برای فعالیت بنیادهای خیریه است.
سن فحشا در هند بسیار پایین است و واقعیت غم‌انگیز این است که بسیاری از روسپیان توسط خانواده‌های خود به این کار فرستاده می‌شوند. به ویژه در روستاهای هند این پدران و برادران هستند که دختران را در اختیار "مشتریان سکس" قرار می‌دهند. آنها نه تنها احساس شرم نمی‌کنند، بلکه گمان دارند که به وظیفه‌ای دینی عمل می‌کنند. آنها عقیده دارند که به اصولی عمل می‌کنند که از نسل‌های پیشین در هند رواج داشته است.
بنا به اعتقادات مذهب "دوداسی"، زن جوانی که بدن خود را در اختیار مردان بیگانه قرار می‌دهد، در واقع با این "خدمت به بندگان خداوند" فریضه‌ای دینی را به جای می‌آورد و "خدمتکار خداوند" شناخته می‌شود.
به تازگی کانال تلویزیونی "سی ان ان" در برنامه‌ای ویژه تحت عنوان "در دام سنت" گوشه‌هایی از این رسم غیرانسانی را نشان داد. دخترانی که باید به مدرسه بروند و با دوستان خود به بازی و تفریح مشغول باشند، در عشرتکده‌ها تن فروشی می‌کنند.
برخی از گروه‌های خیریه با این پدیده مبارزه می‌کنند که در سنت‌های دیرین ریشه دارد. طبق یکی از آیین‌های تشرف در دین هندو، برای دختران تازه بالغ مراسم "ناتنی اوتارنا" برگزار می‌شود. در این مراسم به بینی دختر حلقه‌ای آویخته می‌شود و پدر و مادر او را برای هماغوشی در اختیار مردان قرار می‌دهند.
این مراسم در گذشته در بسیاری از روستاهای هند رواج داشته اما در دوران معاصر پدیده‌ای نادر به شمار می‌رود، و اکنون برخی از بنیادهای نیکوکاری قصد دارند آن را در جامعه ریشه‌کن کنند.
نهاد غیردولتی "پلان ایندیا" که از حمایت برخی از چهره‌های روشنفکری و هنری هند برخوردار است، در این راه تلاش می‌کند. مسئولان این بنیاد عقیده دارند که زنان جوان خود باید در برابر سنت‌های ریشه‌دار پایداری کنند و اجازه ندهند که خانواده‌های ناآگاه به خاطر اعتقادات خرافی یا پول آنها را به فروش سکس مجبور کنند.
رواج فاحشگی، گریزگاه فقر
دخترانی که باید به مدرسه بروند در عشرتکده‌ها تن فروشی می‌کنند.

به عقیده جامعه‌شناسان، در پس این تکالیف دینی، منافع طبقاتی نهفته است. خانواده‌ای فقیر که دختر خود را به فحشا می‌فرستد، هم از یک نانخور راحت می‌شود و هم در ازای این "نیکوکاری" صاحب درآمد می‌شود. از طرف دیگر در گذشته دختران بیشتر در اختیار مردان طبقه بالا قرار می‌گرفتند. خانواده‌ها دختران جوان را به حرمسرای شاهزادگان (راجه‌ها) و اربابان می‌فرستادند. آنها که به فنون آواز و موسیقی آشنا بودند، تفریح و سرگرمی اشراف را فراهم می‌آوردند. این زنان چندی بعد رسما در یک فاحشه‌خانه مشغول به کار می‌شدند.
در جامعه هند که با رشد بالای جمعیت، سخت در چنگال فقر و محرومیت گرفتار است، فاحشگی یکی از آسان‌ترین راهها برای کسب درآمد است. در کشوری که درآمد سرانه از یک دلار هم پایین‌تر است، یک فاحشه جوان تا روزی ۲۰ دلار درآمد دارد.
به عقیده انجمن‌های مدافع حقوق کودکان، باز گرداندن دختران از فحشا به زندگی عادی کاری بسیار دشوار است. امروزه در درجه اول باید تلاش کرد که دختران تازه‌ای به فحشا کشیده نشوند. رشد فرهنگ و آموزش عمومی مهمترین سد در برابر فحشاست. باید در مدارس به دختران آموزش داد که چه خطری متوجه آنهاست. آنها باید بیاموزند که از جسم خود دفاع کنند و به فشار و خواست جنسی مردان تن ندهند.
تلاشگرانی که به پیکار با فحشا در هند می‌پردازند، عقیده دارند که مبارزه با فحشا تنها از راه پیکار با فقر امکان‌پذیر است. از این رو بنیادهای خیریه می‌کوشند با راه انداختن مزرعه و کارگاه، دختران جوان را تشویق کنند که با فعالیت در کارهای سودمند، کسب درآمد کنند.

والیبال ایران بر بام اسیا


والیبال ایران بر بام اسیا
خجسته بأ پیروزی بچه‌های خوب والیبال ما و به شایستگی هر چه تمامتر به قهرمانی اسیا دست یافتند

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

وقتی مسلمانان جمع و تفریق هم بلد نیستند


 
همه میدونیم که روایت شیعه از فاطمه اینه که در 9 سالگی با علی ازدواج کرده و در 18 سالگی مرده.
حالا خودتون یه حسابی بکنید. فاطمه پنج سال قبل از بعثت!‌ پدرش بدنیا اومده.  چند سال هم بعد از مرگ باباش از دنیا رفته.
محمد هم که 23 سال پیامبر بوده.
اینه که حداقل فاطمه در زمان مرگ باید 29 یا 30 سال رو شیرین داشته باشه.
من موندم، یعنی هیچ کدوم از این شیعیان عزیز در طول این 1400 سال، این جمع و تفریق رو انجام ندادند. بابا مغز فقط برای حفظ بالانس سر نیستا!

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

ماشين يعنی اين ... HUMMER

خدا یکی از اینا نصیبت کنه















گزارش یک محاکمه؛ بجای دفاع - هیلا صدیقی

هیلا صدیقی
قاضی همان اول آب پاکی را روی دستمان می ریزد و می گوید ارتکاب جرم برای ما محرز است .
دو روز پیش از برگزاری دادگاهم به نزدیک ترین دوستم می گفتم بعد از بیست و پنجم، حکم دادگاه هرچه باشد می خواهم به زندگی عادی برگردم و دوباره خودم باشم . دوباره فعالیت هایم را از سر بگیرم و با شعر و هنر و زندگی آشتی کنم.
یک ماه از برگزاری دادگاهم می گذرد و با پایان مهلت اعتراض حکمم قطعی شده است . مهم نیست برایم که نتیجه چه بود . هرچه هست احساس خوبی دارم. درست مثل مسافری که بعد از یک راه طولاتی به استراحتگاهی رسیده است . دو سال و اندی می گذرد از آغاز این روزگار ناگهان رسیده از راه … و من کتاب کتاب حرف ناگفته دارم در دل . باید نفسی تازه کنم . باید دوباره خودم باشم . دلم برای خودم تنگ شده است . خیلی تنگ . خاطراتم ، کودکی هایم ، نوجوانی هایم و آرزوهای قدیمی ام از من دور شده اند . خیلی دور. و حال و احوالم پریشان و آشفته است . به آشفتگی همین نوشته که سر و ته ندارد.

چند روزی با خودم کلنجار می رفتم تا دفاعیه را بنویسم . دو سه هفته می گذشت و دریغ از یک خط . فقط مثل قراری که آویزان ذهن می شود ۳هفته کامل با مغزم به این سو و آن سو کشانیده می شد. نوشتنم نمی آمد از بس در طول ماههای قبل ، تمام این حرفها را در بازجویی ها و بازپرسی ها تکرار کرده بودم… حرف زیادی هم برای گفتن نبود . اتفاق پیچیده ای نیفتاده بود . شعر سروده بودم . از درد مردم . از دلتنگی یک نسل . از آنچه بر سرمان آمده بود . قلم که به دست می گرفتم چیزی جز شرح سرگذشت نمی آمد در ذهنم . سرگذشتی که پر بود از تلاش ها و خدمت های وطن پرستانه . همه را می نوشتم و در آخر اضافه می کردم ، مگر نظام دغدغه ای جز آبادی و آبروی این سرزمین دارد که میهن دوستی مرا تبلیغ علیه نظام تلقی می کند؟
باز از نو شروع به نوشتن می کنم . شاید اینبار به جای شرح سرگذشت ، چیزی شبیه به دفاعیه بنویسم اما بی فایده است . آنچه می نویسم دلنوشته است نه دفاعیه. انگار نه انگار که خودم حقوق خوانده ام. شب آخر تصمیم می گیرم بدون دفاعیه بروم در دادگاه و همان جا هر چه از دل برآمد بازگو کنم .

صبح سه شنبه خیلی زود از راه می رسد. تمام روزهای گذشته را اطرافیانم گمان می کردند مثل همیشه تظاهر به آرامش میکنم. اما اینبار تظاهری در کار نبود. مدت هاست که دیگر این احضارها و رفت و آمد ها بی قرارم نمی کند. آرامش در اعماق وجودم است . خانواده ام ، مادر بزرگم و خواهرش که من او را همیشه خاله خود می دانم و عزیزترین دوستی که سالهاست وفاداری و دوستی اش را به من ثابت کرده توی سالن ورودی دادگاه ، طبقه همکف ، کنارم هستند و با چشمان نگرانشان مرا بدرقه می کنند . و می دانم قطار قطار هم دعای خیر به همراه دارم .

در راه پله های دادگاه انقلاب من می مانم و وکیلم آقای محمدلو و دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم جز اینکه دوست دارم به زندگی عادی خودم برگردم . هرچند باور ندارم که حالاحالا ها بتوانم شخصی هایم را شخصی زندگی کنم و در خلوت . باور ندارم تلفنی صحبت کنم که نفر سومی شنونده نباشد و جایی بروم که کنترل دیگران همراهی ام نکند. صبح روز پنجشنبه ای که به خانه ما آمدند و من ، گیج و خواب آلود فقط تماشا می کردم که تمام وسائل شخصی ام از دفترها و دست نوشته ها و سررسید های قدیمی گرفته تا سی دی ها و کیس کامپیوتر و هارددیسک و گوشی مبایل و غیره را ضبط می کردند و با خود می بردند ، من به دست نوشته های دوران نوجوانی ام می اندیشیدم که زمزمه های فکری دختر دوازده سیزده ساله ای بود که حتی به مادرش اجازه خواندن آنها را نداده بود و حالا غریبه ها می بردند تا خط به خطش را بخوانند و همان روز اول بازجویی به زبان بیاورند که صحبت هایم را شنیده اند و شخصی ترین هایم را می دانند . هرچند ترسی از آنچه زندگی کرده ام نداشتم و جز اینکه نامحرم به حریم خصوصی ام سرکشیده است ملالی نبود که آنهم عادت میشود مثل بقیه چیزها…

۲۰ آذر ۸۹ از در ساختمان اطلاعات که وارد می شدم، گمان می کردم شاید مدتی آسمان بیرون را نبینم . آنروز هم احساس خوبی داشتم . یک سال و نیم تمام با هیجان و انتظار از راه رسیدن این روزها زندگی کرده بودم . از همان شب لعنتی ۲۲ خرداد که ورق زندگی برگشت ، وحشت و گریز و خانه به دوشی سرفصل های زندگیم شده بود . جایی ساکن شده بودیم که هیچ کس آدرس و شماره تماسی از ما نداشت . هرچند روز یکبار با تماس و مراجعه به منزل پدربزرگ و مادربزرگم سراغم را از خانه آنها می گرفتند و دلشان را می لرزاندند. همان روزها که خیلی ها مشغول تجربه کردن انفرادی های طولانی مدت بودند و از یک شب پر شور ستادی ناگهان به شبهای حبس و بازجویی منتقل شده بودند ، با چشمان بسته ، گیج و منگ از اینکه چه اتفاقی افتاده ، امثال من این بیرون فرصت داشتیم خود را برای همه چیز آماده کنیم وطعم این وحشت را آرم آرام ، مزه کنیم . نیمه شب از خواب بیدار شویم و عزیزانمان را یک دل سیر وقتی در خوابند تماشا کنیم و عمیق به آنچه در کمینمان نشسته است بیندیشیم. دادگاه ها را میخکوب و مبهوت از تلویزیون تماشا کنیم و هی بغض هایمان را فروخوریم و برای وجدانمان چاره ای بیندیشیم. روز و شب به آن دختران بی گناه و پراحساس که تمام گناهشان خریدن شالهای سبز برای بچه های ستاد بود و نوشتن جملات پر احساس برای بروشورها و سرود خواندن در استادیوم آزادی بیندیشیدم که حالا آن روح پر ظرافت و حساسشان با این انفرادی ها و وحشت های ناگهانی چه میکند! آنروزها زمین و زمان نا امن بود برایم . آنروزها ترس ، جان می داد در وجودم . از آسفالت زیر پا گرفته تا درختان خیابان و تیرچراغ برق ، همه چیز بوی تعقیب و گریز می داد . آنروزها دلتنگی هایم ، حرف هایم ، دردهایم همه شعر می شد و بی اعتنا به تمام سایه هایی که به دنبالم بودند روی سن می آمد وفریاد می شد تا به گوش همگان برسد .

زمان زیادی از اسباب کشی به خانه جدید و پایان دربه دری هایمان نگذشته بود که ساعت هفت و نیم صبح یک پنجشنبه صدای اعتراض مادرم درفضای خانه پیچید و مرا از خواب بیدار کرد . یک زن با چادر سیاه ، پشت در اتاق خوابم بود و سه مرد کمی عقب تر به دنبالش… اما آنروز هم آرام بودم . چرا که یک سال و نیم تمام با انتظار این لحظه دست و پنجه نرم کرده بودم . پیش از ما دوستانمان رنج انفرادی و بازجویی و حکم های سنگین را به دوش کشیده بودند و ما را برای این روزها آماده کرده بودند …
پشت در ساختمان اطلاعات با خیلی چیزها و با مادرم خداحافظی کرده بودم و هزاربار پیش از آن با هم تمرین کرده بودیم که چطور باید رفتار کنیم و چقدر باید صبور و قوی باشیم . و او هزار بار به من قول داده بود که در صورت نیامدنم بی قراری نکند و پایداری اش را لحظه ای از دست ندهد …

ساعت ۹ صبح وارد اتاق بازجویی می شوم و غروب برمی گردم بیرون. مادر و خواهرم تمام روز را داخل ماشین در انتظار من گذرانده اند . بغض های شکسته شان به استقبالم می آید و اشک های مادرم سیل میشود و آغوشش محکم. هق هق گریه هایش که شانه هایم را تکان می دهد تازه می فهمم مادران را چه به اینطور قول دادن ها! … یاد مادرانی که فرزندانشان برای همیشه رفتند دوباره شرمگینم میکند . وقتی صورت مادر من ظرف یک روز اینطور آشفته و بی رمق می شود ، مادر سهراب چه بر سرش آمد وقتی ۲۶ روز تمام پشت درهای زندان به دنبال جگرگوشه اش می گشت ! و او را چه شد وقتی به جای آن پسر رعنا پیکر بی جان فرزندش را در آغوش کشید! یکبار با او تلفنی صحبت کرده ام . همان طور صبور و مقاوم بود و با صدایی گرم و صمیمی از من تشکر میکرد که برای بچه هایشان شعر سروده ام !!! از من بزدل ، که شهامت دیدار با چنین مادری را نداشتم که ترسیدم در برابرش اشک هایم سیل شود و شرمنده صبوری اش باشم و حرفی ندارم جز اینکه بگویم باید از پیش خود را آماده می کردم تا طاقت رودررویی با چون تویی را داشته باشم . تویی که از من بابت شعر تشکر می کنی ، من در برابرت باید چه کنم که عزیزترینت را قربانی داده ای …

درهمان زمان کوتاه که راه پله های دادگاه را بالا می روم همه این تصاویر از مقابل چشمانم می گذرد . از روزها و هفته های متوالی بازجویی در اطلاعات گرفته تا بازپرسی و تفهیم اتهام در اوین و آزادی با سند و حالا شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب. و من که روزی در رشته حقوق تحصیل می کردم تا برای مردم احقاق حق کنم ، می رفتم تا خود روی صندلی متهم بنشینم.

قاضی پشت میزش نشسته است . نمی دانم شاید حکم از اول مشخص باشد اما هرچه هست من آمده ام تا حرف هایم را بگویم . پیش از این که او قاضی باشد و من متهم ، با خود می اندیشم که هر دو انسانیم و هر دو هموطن . حتی اگر او دنیا دنیا از تفکر من دور باشد. نفس عمیقی می کشم تا دلم از هر احساس منفی و تلخی خالی شود. نمی خواهم کینه ، لحظه ای در من شکل بگیرد. این همان اصلی ست که در برابر بازجوها هم رعایت می کردم. خوب می دانستم که ما هرگز نمی توانیم یکدیگر را اصلاح کنیم . نه او مرا ونه من او را . هر دو باید اول خودمان را اصلاح می کردیم تا ظرفیت شنیدن نظر مخالف را داشته باشیم. روزهای متوالی با دنیایی از اختلاف نظرها در برابر هم نشستیم و ساعت ها مکالمه کردیم . اما شاید همان تلاش من برای کینه سوزی به جای کینه توزی بود که سبب شد روزی یکی از بازجوها اعتراف کند که مرا یک وطن پرست واقعی شناخته است . حالا در مقابلم قاضی نشسته و من از او و اختیاراتش ترسی ندارم .از محاکمه و مجازات و زندان و انفرادی هم نمی ترسم . نه از او نه از بازجوها و نه از هیچ تهدید و ارعابی … شاید نمی دانند که شاعران در عشق بازی دیوانه اند . ترس من از حاکمان این سرزمین نیست . ترس من از فرهنگ حاکم بر این سرزمین است. دغدغه من نه سیاست است نه سرکار آمدن حزب یا جناح خاصی. دغدغه من آبادی این سرزمین است . و این سرزمین را برای آرامش و آزادی مردمش می خواهم که هر سرزمینی بدون مردمش یک خاک مرده و بی ارزش است. برای همین از کینه ها و انتقام جویی ها می ترسم. از عمیق تر شدن این شکاف ها ، از همسایه ستیزی ازخود رایی می ترسم. تاریخ خود را دوباره تکرار می کند شاید به همین خاطر پیش بینی آینده ایران کار سختی نیست آنچه قابل پیشگیری ست ، نه تکرار تاریخ که ریشه دار شدن فرهنگ هاست .

قاضی همان اول آب پاکی را روی دستمان می ریزد و می گوید ارتکاب جرم برای ما محرز است . برگه را می دهد تا دفاعیاتم را بنویسم و من باز می نویسم آنچه را که باید. حتی اگر مطمئن باشم هیچ تاثیری ندارد . در آن میان قاضی با وکیلم هم صحبت می شود و می گوید جالب اینجاست که نود درصد متهمین سیاسی مجرد هستند . با خودم می گویم خیلی از آنهایی هم که متاهل بودند بعد از این ماجراها مجرد شدند. دوست دارم به او بگویم آیا چیزی می دانید از طلاق های سیاسی و یا طلاق هایی که فرآیند روزهای تعقیب و گریز و زندان بود ؟ دوست دارم به او بگویم ما هم عاشقانه داریم ، زندگی داریم ، آرزو داریم . میان تمام دغدغه های شخصی و تفکر سازندگی ایران ، قرار بود سیاست تنها میهمان برخی از روزهای زندگیمان باشد که چنین شد . دوست دارم سر از روی برگه بلند کنم و بگویم آقای قاضی ( درد عشقی کشیدم که مپرس ) تا گمان نکند ما آرزوهای خاک خورده و دردهای شخصی نداریم . اما سکوت می کنم و به نوشتن ادامه می دهم :

جناب آقای قاضی،
لازم به ذکر می دانم از دو سال گذشته که مسیر عادی زندگی من دستخوش تحولات اجتماعی دچار تغییرات و توقفات بسیاری شده است که از جمله آن اینکه از ادامه تحصیل بازمانده ام و یک سال هست که شغل خود را از دست داده ام ، فعالیت های انجمن نیستان را متوقف کرده ام و هیچ گونه فعالیت اجتماعی و هنری نداشته ام و نزدیک به یک سال است که مرتب در رفت و آمد احضارها و عبور از مراحل قانونی هستم وتحولات بسیاردیگری که جایی برای بحث در این جلسه ندارد …

پس از آنکه نزد بسیاری از هموطنانم شناخته شدم از سر احساس مسئولیت معنوی ، با وجود فرصت های مختلف، هیچ گونه فعالیت یا همکاری هنری ، فرهنگی و اجتماعی که جنبه مالی یا تجاری داشته باشد انجام نداده ام و به طور کلی در ۲ سال گذشته ریالی از راه شعر و هنر و فرصت های پس از کسب مخاطب به دست نیاورده ام . پیش از ممنوع الخروج شدن هم با وجود موقعیت های تحصیلی و شغلی مناسب در بیرون از این مرزها حتی فکر رفتن و عافیت طلبی از سرم عبور نکرد تا مبادا شبهه موج سواری و فرصت طلبی در ذهن کسی ایجاد شود و باورها و دغدغه های قلبی و انسانی من مورد اتهام منفعت طلبی و قضاوت های نادرست قرار بگیرد. تا بتوانم امروز که بعد از دو سال در محضر این دادگاه برای دفاع از اندیشه های وطن دوستانه خود حاضر می شوم با حسابی پاک پاک اعلام کنم جز خدمت به مردم و سرزمینم کاری نکرده ام و تحت هیچ شرایطی فکر پلید خیانت به کشورم از سرم عبور نخواهد کرد و حکم حضرتعالی هرچه باشد باز در سرزمینم می مانم و بی توقع به خدمت و تلاش برای سرزمینم ادامه می دهم و بعد از این اگر شرایط فراهم باشد می خواهم به زندگی عادی و هنری خود بازگردم و باب جدیدی برای ادامه تحصیل و فعالیت های شغلی و همکاری های هنری و سایر شخصی های خود باز کنم .
و در آخر اینکه خدای متعال چنان در طول این سالها به خصوص دو سال گذشته همراه و پشتیبان من بوده و هست و چنان آرامشی در قلب من نهاده که ایمان دارم از این پس هم هرچه پیش آید باز هم خیری ست که او برایم رقم زده است . من تمام گفتنی ها را گفتم و به قولی ( بنده هرچقدر هم تدبیر کند باز هم محتاج تقدیر خداست .) بنابراین خوب می دانم حکم شما هرچه باشد نه خواست شما که خواست خدای رمضان است پس گوارای جان می باشد.
والسلام --

تفاوت میان عقاب و غاز



توی زندگی ، تفاوت آدم ها در نگاه شون به زندگی ، به اندازه تعداد اونهاست . همون طور که صورت ها و ظاهر آدم ها با هم فرق داره ، توی افکار و رفتارشون هم با هم تفاوت دارن .
به نوعی می شه گفت هر انسانی یک کتابه . تا زمانی که بازش نکنی و نخونیش ، اون رو کامل نشناختی . اصلا هم آسون نیست چون گاهی بعضی کتاب ها اونقدر وحشتناک هستند که تا چند وقت از خوندنشون کابوس می بینی و آشفته می شی ولی گاهی خوندن بعضی کتاب ها تا سال ها مستت می کنه چون یک جمله اش می تونه روحت رو دوباره از اول جلا بده و دلت رو صاف کنه  .

توی این دنیا از بچگی ، ما تعلیم داده می شیم و قوانینی برای ذهن بی برنامه و خالی ما وضع میشه که از طرف خانواده ، دوست ، مدرسه و اجتماع خودآگاه ، نا خودآگاه ، مستقیم ، یا غیرمستقیم ، ارادی و غیرارادی در مغز کوچیک ما جا گرفته که پاک کردن و از اول نوشتن قوانین، اراده فولادی و تمرین خیلی زیاد می خواد .

دکتر وین دایر در کتاب عظمت خود را دریابید، میگه :
آدم ها دو دسته هستند: غازها و عقاب ها. هرگز نباید عقاب ها رو بهمدرسه غازها فرستاد و نباید افکار دست و پا گیر غازها فکر عقاب ها رو مشغول کنه. کسی که مثل غاز هست و تعلیم داده شده، نمی تونه درست پرواز کنه و به خار و خاشاک گیر می کنه که مانع پروازش می شه . ولی عقاب رسالتش اوج گرفتنه . عقابی که مثل غاز رفتار می کنه از ذات خودش فرار می کنه .

بدترین چیز ندونستن قوانین عقاب هاست . این که ندونیم چطوری عقاب باشیم :
غازها همه مثل هم فکر می کنند و همیشه هم ادعا می کنند که درست فکر می کنند . افکارشون کپی شده هست و اصلاً خلاقیت نداره . اکثر مواقع هم همگی با هم به نتایج یکسان می رسند چون دقیقا مثل هم فکر می کنند .
عقاب ها میدونند زمانی که همه مثل هم فکر می کنند در واقع اصلا کسی فکر نمی کنه .

غازها همیشه می دونند غاز دیگه چطوری زندگی کنه بهتره . هر کسی جای کس دیگه تصمیم می گیره . برای همین اکثراً یا دیر به بلوغ ( فکری  جنسی – احساسی ) می رسن و یا اصلا بالغ نمی شن.
عقاب ها به خلاقیت ذهن هر کس اعتقاد دارن و در زندگی, ماهیگیری به فرد یاد می دن و نه ماهی . در محله عقاب ها هر کسی جای خودش باید فکر کنه و کسی مسوولیت زندگی کس دیگه رو به عهده نمی گیره.

 غازها از جسمشون بیش از حد کار می کشن و تمام توان داشته و نداشته رو به کار می گیرن ولی به نتایج دلخواه نمی رسن  .
عقاب ها اول تمام جوانب کار رو در نظر می گیرن ، باتوجه به تجارب قبلی و برنامه ریزی های ذهن خلاقشون تصمیم می گیرند و بعد شروع به کار می کنند . عقاب ها ایمان دارند که تلاش جسمی به تنهایی اصلا برای کار کافی نیست .

غازها حریم شخصی ندارند و بارها و بارها وارد حریم خصوصی عقاب ها می شن چون حرمت ندارند .
عقاب ها به حریم شخصی هر فردی احترام می زارن و قاطعانه به افرادی که وارد حریم خصوصی اونها می شن تذکر می دن .

غازها باید همه رو راضی نگه دارند و تمام تلاششون رو در روابط می کنند که همه انسان ها ، تک به تک از اونها راضی باشند . به جای انجام وظایف و رسالت خودشون ، رضایت همه اطرافیان رو با هر زحمتی شده به دست می یارن چون اگر به دست نیارن احساس خلا می کنند .
عقاب ها می دونند که به دست اوردن رضایت همه افراد امکان نداره و نیمی از مردم همیشه با نیمی از افکار اونها مخالفند و این وظیفه یک عقاب نیست که مخالفانش رو راضی نگه داره .

 غاز نه نمی گه و همش شاکی هست که چرا باید اینهمه به دیگران توجه کنه .
عقاب در مواقعی که لازم هست ، به راحتی نه می گه .

غاز شرط اول ارتباط رو صمیمیت بیش از حد می دونه .
عقاب شرط اول ارتباط رو احترام متقابل می دونه .

غاز نمی خواد باور کنه که دشمنی داره .
عقاب می دونه که باید دشمنش رو ببخشه ولی بهش اعتماد نمی کنه .

غاز از تجربیات درس نمی گیره و فقط آزار می بینه .
عقاب بعد از گذروندن سختی مسئله ، به فکر پذیرش مسئله و درس های ممکنه هست .

غاز از دلش هیچ وقت حرف نمی زنه .
عقاب با دلش زندگی می کنه .

غاز یا احساسیه و یا منطقی .
عقاب می دونه که در دورانی از زندگی باید مغز رو پرورش و ورزش دارد و در دورانی دیگه باید دل رو نوازش داد و به حرف های دل بها داد .

غاز اشتباه نمی کنه .
عقاب می دونه اگر هیچ وقت اشتباهی نکرده ، دلیلش اینه که اصلا دست به عملی نزده .

غاز جای دیگران زندگی می کنه .
عقاب می دونه که باید به دیگران کمک کنه ولی جای کسی نباید زندگی کنه چون تجربه خود بودن رو از اون فرد گرفته .

غاز همیشه همه کار می تونه انجام بده .
عقاب می دونه چه کارهایی رو می تونه انجام بده و چه جایی باید اعلام کنه که از عهده اون بر نمی یاد .

غاز همیشه مجبوره .
عقاب همیشه مختاره و اگر به جبر روزگار مجبور شد کاری رو انجام بده ، می پذیره و می گه : ترجیح می دم این کار رو انجام بدم .

زمان تفریح غاز مشخص نیست .
عقاب برای تفریحش برنامه ریزی می کنه و می دونه که فاصله خالی این نت تا نت بعدی در موسیقی ، دلیل دل نشین بودن اون هست .

غاز همیشه ناراضیه و شاکی و همیشه در حال شناخت عامل این بدبختی است .
عقاب همیشه راضیه و می دونه هر سختی هم پایانی داره . عقاب باور داره ان مع العسر یسرا .

غاز عبادت عادتش شده .
عقاب تکرار و عادت و روزمرگی رو مرگ دل و پرستش می دونه .

غاز نسبت به عقاب یا احساس برتری می کنه و یا احساس ضعف .
عقاب باور داره برتری وجود نداره . اصل فقط تفاوت است که باعث برتری کسی بر کس دیگه نمی شه .

غاز زیاد از مغزش کار می کشه البته بدون بهره وری لازم .
عقاب مفید فکر می کنه و از اشتباهاتش درس می گیره .

غاز می خواد غاز باشه چون غاز بودن و نپریدن خیلی آسون تر از پرواز و اوج گرفتنه.
عقاب بر عقاب بودن اصرار داره ، حتی اگر بارها به مدرسه غازها رفته باشه و به خاطر عقاب شدن بهای سنگینی رو بپردازه .

 عقاب باشید و سربلند

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

راه حل آخوندی ....!!!!!


روستايي فقيري که از تنگدستي و سختي معيشت جانش به لب رسيده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت :
آملا، فشار زندگي آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشي افتاده ام.
از روي زن و بچه هايم خجالت مي کشم، زيرا حتي قادر به تامين نان خالي براي آنان نيستم. با زن، شش فرزند قد و نيم قد، مادر و خواهرم در يک اتاق کوچک مخروبه زندگي مي کنيم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه مي کند.
اين اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتي چسبيده به هم در آن مي خوابيم، پاي يکي دو نفرمان از درگاه بيرون مي ماند..
ديگر ادامه اين وضع برايم قابل تحمل نيست...
پيش تو، که مقرب درگاه خدا هستي، آمده ام تا نزد او شفاعت کني که گشايشي در وضع من و خانواده ام حاصل شود.

آخوند پرسيد:
از مال دنيا چه داري؟
روستايي گفت:
همه دار و ندارم يک گاو، يک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و يک خروس است.
آخوند گفت:
من به يک شرط به تو کمک مي کنم و آن اين است که قول بدهي هرچه گفتم انجام بدهي.

روستايي که چاره اي نداشت، ناگزير شرط را پذيرفت و قول داد.
آخوند گفت:
امشب وقتي خواستيد بخوابيد بايد گاو را هم به داخل اتاق ببري....!
روستايي برآشفت که :
آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتي من و خانواده ام نيز در آن جا نمي گيريم. تو چگونه مي خواهي که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت :
فراموش نکن که قول داده اي هر چه گفتم انجام دهي وگرنه نبايد از من انتظار کمک داشته باشي.

صبح روز بعد، روستايي پريشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت :
ديشب هيچ يک از ما نتوانستيم بخوابيم. سر و صدا و لگداندازي گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.

آخوند يکبار ديگر قول روستايي را به او يادآوري کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، بايد خر را نيز به داخل اتاق ببري.

چند روز به اين ترتيب گذشت و هر بار که روستايي براي شکايت از وضع خود نزد آخوند مي رفت، او دستور مي داد که يکي ديگر از حيوانات را نيز به داخل اتاق ببرد تا اين که همه حيوانات هم خانه روستايي و خانواده اش شدند!

روز آخر روستايي با چشماني گود افتاده، سراپاي زخمي و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که :
واقعا ادامه اين وضع برايش امکان پذير نيست!
آخوند دستي به ريش خود کشيد و گفت :
دوره سختي ها به پايان رسيده و به زودي گشايشي که مي خواستي حاصل خواهد شد.
پس از آن به روستايي گفت که شب گاو را از اتاق بيرون بگذارد!

ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستايي نزد آخوند مي رفت، و او مي گفت که يکي ديگر از حيوانات را از اتاق خارج کند تا اين که آخرين حيوان، خروس نيز بيرون گذاشته شد.

روز بعد وقتي روستايي نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستايي گفت :
خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، ديشب خواب راحتي کرديم. به راستي نمي دانم به چه زباني از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شديم .....!!!!!



فقر و نداری ...
یک چهاردیواری با همه چیز ....!
 

دوستی انسان و يكي از خشن ترين و مخوف ترين جانداران كره زمين



حكايت فوق العاده زيبا و حيرت آور بين يك انسان و يكي از خشن ترين و مخوف ترين جانداران كره زمين رقم خورده


 نشستن در يک قايق 3.8 متري و تماشاي يک کوسه سفيدبزرگ 4 متري که بهت نزديک ميشه واقعاً هيجان آوره!
 
"آرنولد پوينتر" ماهيگير حرفه اي از جنوب استراليا ، يک کوسه سفيد بزرگ رو که در تور ماهيگيريش
> گير کرده بود از مرگ حتمي نجات داد. حالا اون يه مشکلي داره :
ميگه که : " 2 ساله که اون من رو تنها نميذاره. هرجا ميرم دنبالم مياد و حضورش تمام ماهيها
> رو مي ترسونه. نمي دونم چيکار بايد بکنم."
 خيلي سخته که از دست يک کوسه 17 فوتي خلاص بشي وقتي که کوسه هاي سفيد
تحت حمايت کنسرواسيون حيوانات وحشي قرار دارن ، اما يک علاقه دوطرفه بين
"آرنولد" و "سيندي" ايجاد شده. آرنولد ميگه : "هروقت قايق رو نگه ميدارم اون مياد به طرفم
 ، اون به پشتش مي چرخه و ميذاره شکم و گردنش رو نوازش کنم، خرخر ميکنه، چشماش
 و مي گردونه و باله هاش رو بالا و پايين ميکنه و با خوشحالي به آب ضربه ميزنه..."